۱۱ بهمن ۱۳۸۵

باران

چک چک چک...

در می زنند

قطره های سپید زندگی

باز می کنی؟

۹ بهمن ۱۳۸۵

نفس

دوره شده ایم در ابر و اشک و آه انگار
در این نُه و دَه های خاکستری...
زندگی را بگو
کمی نفس بکشد

۸ بهمن ۱۳۸۵

تحدید

وقتی یک سری از فعالان اجتماعی تحدید می شوند، بقیه چه کار باید بکنند؟

پی نوشت: زنهار از این بیابان، وین راه بی نهایت

۷ بهمن ۱۳۸۵

ماه

پرده را می گشایم

آسمان را می کاوم

ابر است و ابر است و ابر...

ماه کو؟

۶ بهمن ۱۳۸۵

پروانه

گلبرگ به خاک افتاده
بر جست و به شاخه ی گل نشست
ها، این پروانه بود!

از یاسو، شاعر ژاپنی
برگردان: احمد شاملو

۳ بهمن ۱۳۸۵

آفتاب

گاهی لازم است که آرام باشی، چشم ها را ببندی و جریان ممتد موسیقی را آرام آرام فرو دهی و در اعجازش غرق شوی... آرشه های نرم ویولن که سیم ها را نوازش کند و با نوای زیر و بم کلاویه های پیانو همراه شود، وادار میشوی که همه فکرهایت را دور بریزی و در تاریکی پشت پلک ها، دنیایی دیگر را بجویی. بی تلاطم، دلشوره، جنگ...

حمید مصدق در جایی از دفتر "از جدایی ها" می گوید:

"حصار خاطره ام را جرقه روشن کرد

صدای پایی از آن دورهای

دور آمد

سکوت شب بشکست

دل گرفته من

از جرقه روشن شد

درون سینه دلم در میان شعله نشست

مرا به وسوسه آفتاب دعوت کرد

ز روی دیده من پلک غرق خواب گشود

کسی که پنجره را

رو به آفتاب گشود"

۲ بهمن ۱۳۸۵

نگران

گفتمان جنگ به طرز عجیبی دارد همه گیر میشود. در بخش هایی از جامعه لا اقل. کاری به درست یا غلط بودنش ندارم اما انتشار این همه گمانه در دور و بر نمیتواند که نشانه باشد؟ چقدر بد است که هیچ کس نمیداند چه خبر است!

مرتبط:
ابطحی، قل مراد و شرایط بین المللی
گوگل ریدرم همین این روزها حال و هوای نگرانی دارد
5 دلیل نگرانی نیما نامداری

۳۰ دی ۱۳۸۵

ترانس

"گاهی فکر میکنم خدا ما رو دوست نداره.
یعنی خدا برای ما نیست برای انسان های عادیه..."
از صحبت های یک ترانس در مستند "گاهی اتفاق می افتد"، اثر شراره عطاری


در جایی از فیلم، دخترک (تازه عمل کرده و جشن زن شدن گرفته بود) نزد آخوندی میرود و سوال میکند که آیا شرعا مجاز به انجام این کار بوده و آیا در خلقت خدا دست نبرده است؟ پاسخ بسیار جالب بود:
"اگر چنین کارهایی را مصداق دست بردن در خلقت بدانیم، دیگر هیچ کاری در زندگی نمی توانیم بکنیم. دیگر نمی توانیم گندم را آرد کنیم و از آرد نان بپزیم! در واقع حقیقت انسان، به انسان بودن و روح اوست و به دختر یا پسر بودنش ربطی ندارد"


طبق قانون کسانی که دارای اختلال در زمینه هویت جنسی خود باشند (با مجوز بهزیستی انگار) میتوانند تغییر جنسیت دهند. فکر کنم این از موارد نادری است که قانون کشورمان از عرف آن پیش است.

۲۹ دی ۱۳۸۵

ایثار

چقدر راحت در سیمای عزیزمان از مردمی حرف میزنند که حاضرند همه چیزشان را فدا کنند در راه کشور! دوباره...
یکی نمیپرسد چرا باید همیشه در حال فدا کردن باشیم!
این بازی کی تمام میشود؟

۲۸ دی ۱۳۸۵

رویا

رویاهایم را دوره میکنم
زندگیم را
به خود میلرزم
بی رویا نشویم!
ا

۲۵ دی ۱۳۸۵

شعر

فال که نه، برگه های کتاب را گشود...بی نیت
به زحمت خواند:
"بیا، بیا برویم
به آستانه گلهای سرخ در صحرا
و مهربانی را
ز قطره قطره باران،
ز نو بیاموزیم"
ادامه نداد...
همه جا تار شده بود

تهدید

نمیدانم چرا در داخل کشور هیچ نگرانی یا سر وصدایی درباره وخیم شدن اوضاع سیاست خارجی و رودررویی آشکار آمریکا و ایران وجود ندارد ولی هر کدام از سایت های خبری (اعم از بی بی سی، گاردین، رویترز، تایمز و ...) را که باز میکنی پر است از گمانه ها و خبر های مختلف درباره تهدیدهای آمریکا یا اسرائیل، گروگانگیری دیپلمات ها، بیانیه ها و سخنرانی ها و هزار زهر مار دیگر که فصل مشترک همه شان ایران است و تهدیدش علیه ثبات عراق و سلاح هسته ای!
پس از سخرانی و مصاحبه بوش و اظهار نظر های رایس، این بار نوبت دیک چنی بود که تهدیدمان کند... فکر کنید، در میان این معرکه صدا و سیما که کلا تعطیل است، رئیس جمهور در سفر به آمریکای لاتین به سر میبرد و مجلس هم مشغول اعتراض درباره نرسیدن لایحه بودجه و...انگار نه انگار که آشکارا تهدید شده ایم و تحریک هم! ما که نمی دانیم، خدا کند مسوولین محترم بدانند چه دارد بر سر مملکتمان می آید!

چه کار میتوان کرد؟ کسی چیزی به ذهنش میرسد؟

۲۳ دی ۱۳۸۵

romanticism

و تو چه میدانی زیبایی چیست؟

آن بوی خوش را تنها من احساس کرده ام،

فرو داده ام، و در لذتی عمیق شناور شده ام

پس من در جهان یگانه ام...

ا

۲۲ دی ۱۳۸۵

خاطره

زیپ کاپشن را بالاتر کشید
هدفون را بیشتر به گوشش چسباند
چقدر با آن ترانه ها خاطره داشت...
ا

۲۱ دی ۱۳۸۵

سکانس

]شب، خارجی، صدای ضعیف هوهوی باد، نمای باز دوربین از درختان زیتون]

_ غم دارد انگار

_آخر برای چه؟

_هیچ کس نداند، تو که دلیلش را میدانی رفیق

_راست میگویی. دردهایی هست در زندگی، برای نگفتن شايد!

_درمان چه؟ آن هم هست؟

_زمان...کمی که صبر کند، ذرات ریز فراموشی می آید و روی همه زخم ها را میپوشاند

]گذر آرام دوربین از ابرهای تیره و ثابت شدن روی نمای بسته ماه

نوای آرامی از دور به گوش میرسد و کم کم واضح میشود:

"گاهی مسیر جاده به بن بست میرود/گاهی تمام حادثه از دست میرود..."*[


*برگرفته از ترانه بن بست افشين يداللهي



۲۰ دی ۱۳۸۵

یلدا

یک دوست خوب در آخر های دی ماه من را برای بازی شب یلدا دعوت کرده که دستش خیلی خیلی درد نکند. اعتراف میکنم که دیدن این بازی یکی از انگیزه هایی بود که وبلاگ شخصی راه بیاندازم و شروع کنم به نوشتن تا از قافله پر شتاب بلاگستان عقب نمانم. اما به نظرم دیگر خیلی دیر شده و انجام اعترافات 5 گانه یلدایی دیگر لطفی ندارد. گرچه ما هر روز داریم زندگیهامان را در این جا اعتراف میکنیم و بخشی از حوزه خصوصیمان را با خوانندگان به اشتراک میگذاریم! به هر حال از آن دوستم ممنونم و امیدوارم دفعه های بعدی این قدر عقب نمانم!

پی نوشت: دیشب شیطان پرادا می پوشد را دیدم که در مجموع جالب بود و چیزهای مهمی را به یادم آورد. در وبلاگ انگلیسی کمی نوشته ام درباره آن چیزها

۱۸ دی ۱۳۸۵

گوگل

میگن گوگل داره یه قرارداد دیگه میبنده که بعد از زمین، حالا بتونه فضا رو آنلاین نشون بده!
نمیدونم چقدر موثقه البته...به قول یکی از دوستام چند وقت دیگه اگه بگن گوگل داره یه کاری میکنه بتونه خدا رو مشغول پرداختن به امور این دنیا نشون بده نباید تعجب کرد!
کلا گوگل را دوست دارم

۱۷ دی ۱۳۸۵

ٍscoop

این آقای وودی آلن به شدت آدم باهوشی است.
این آقای وودی آلن به شدت بازیگر خوبی است.
این آقای وودی آلن به شدت کارگردان با استعدادی است.
این آقای وودی آلن استاد خنداندن تماشاگر است (البته اگر بخواهد).
خوشبختانه این آقای وودی آلن علاقه خاصی به بازی خانم اسکارلت یوهانسون دارد و باعث میشود ما با یک تیر دو نشان بزنیم!
كلا كسي كه در سال 2005 مچ پوینت را بسازد و در 2006 اسکوپ را، آدم جالبی است به نظرم.
بعد از یادآوری قیافه بامزه و خنگ رضا شفیعی جم در باغ مظفر، چیزی که بیش از همه از دستش خندیده ام همین آخرین کار آقای وودی آلن بود.
دستش درد نکند

فرهنگ

پس از مدت ها چک و چانه حاضر شد با 4000 تومان ناقابل برساندم...
"خدایا شکر" و "خدایا به امید تو" از دهنش نمیافتاد...
پمپ بنزین را که رد کرد، بسیار ماهرانه دنده عقب گرفت و ماشین را به سر صف رساند...
با لبخند رضایت میگفت ما یه اش صد تومان بود به مسوول آن جا...
گفتم تمام مشکل از خودمان است و بی فرهنگیمان...
سریع قبول کرد!
ا

۱۴ دی ۱۳۸۵

هويت

کسانی که از ايران ميروند و ماندگار ميشوند را به 3 دسته تقسيم ميکنم:
مردم عادی
نخبه های علمی
اکتيويست های اجتماعی و سياسی

اين آخری خيلی درد دارد...
ا