۹ شهریور ۱۳۸۶

Hiroshima mon amour

ا"هیروشیما عشق من" را دوست داشتم. گرچه لحظه‌های آغازینِ فیلم عکس‌هایی از قربانیان و بازماندگان بمباران را نشان می‌دهد که تلخ است و دردآور، اما چرخش زیبایی می‌یابد به دیدار دو نفره‌ی عاشقانه‌ای که قرار نیست خیلی طول بکشد. جاهای زیادی از کار یادِ فیلم‌های فوق‌العاده‌ی "پیش از طلوع" و "پیش از غروب" می‌افتادم. البته اگر قرار بر الهام گرفتن باشد این دو تا بعد از هیروشیما عشق من ساخته شده‌اند. عشق و صلح و سردرگمی‌های به جا مانده از سال‌های پیشین عمر، زیبا تصویر شده در این فیلم. کلاً توصیه می‌کنم دیدنش را. دست آلن رنه درد نکند. از اولین کارهای سینمای نوآر فرانسه به حساب می‌آید و در سال 1959 ساخته شده.ا

۸ شهریور ۱۳۸۶

صبح

ا"و آسمان زلال‌تر از جانِ من
در لحظه‌ی حریری‌ی عشق. ا

گویی
خدا، ا
نفسی پیش، ا
بر بامِ این سپیده گذشته‌ست."* ا

خاصیت شب‌های روشنِ شهریوری است انگار این زلالِ حریری‌ی فراگیر. ا
اسماعیل خویی هم "بر بام این سپیده‌"* اش را در آغازین روزهای شهریوری سروده‌ است. حال تو به جای 86، 54 بگذار بر شناسنامه‌ی زردِ تاریخ. چه فرق می‌کند؟ مهم همان حسِ زلال‌تر از جان است که تا همیشه استوار می‌ماند. ا
تا همیشه... ا

صیاد یا دیالکتیک غمناکِ تنهایی

ا"تنهایی ـاحساس و علم بر این‌که انسان تنهاست، بیگانه از جهان و از خویشتن‌ـ فقط ویژه‌ی مکزیکی‌ها نیست. همه‌ی انسان‌ها، در لحظاتی از زندگیشان، خود را تنها احساس می‌کنند. و تنها هم هستند. زیستن یعنی جدا‌شدن از آن‌چه بودیم برای رسیدن به آن چه در آینده‌ی مرموز خواهیم بود. تنهایی عمیق‌ترین واقعیت در وضع بشری است. انسان یگانه موجودی است که می‌داند تنهاست و یگانه موجودی است که در پی یافتنِ دیگری است. ا
طبیعتِ او ـاگر بتوان این کلمه را در مورد بشر به‌کار برد که با نه گفتن به طبیعت، خود را ساخته است‌ـ میل و عطش تحقق بخشیدن خویش در دیگری را در خود نهفته دارد. انسان خود درد غربت و باز‌جستنِ روزگار وصل است. بنابراین آن‌گاه که او از خویشتن آگاه است از نبود آن دیگری، یعنی از تنهایی‌اش هم آگاه است."* ا

غریب است حس این پسرک 25 ساله در لحظه‌هایی که قرار است گذاری رقم زنند از روزی به روز دیگر. چیزی میان هفت و هشتِ آخرین ماه گرمِ سال. گذار اما تنها در آمد و شدِ روزها نیست که رخ می‌دهد انگار. در زندگی‌ها هم وقت‌هایی هست که حس می‌کنی تغییر را. وقت‌هایی که با واقعیتِ زندگی، بی‌واسطه ملاقات می‌کنی. واقعیت‌ها هم که قرار نیست شیرین باشند همیشه. تلخی دارند گاهی و جایی را در آن لایه‌های زیرینِ دل می‌فشارند. طوری که حس می‌کنی در خودت و چاردیواری کوچکِ خانه‌ات نمی‌گنجی. دلهره‌ای از جنسی که نمی‌دانی چیست درونت را غلغلک می‌دهد و با زیستنت بازی می‌کند انگار. بازی‌ها، شاد و ناشاد، همیشه در جریان‌اند. اتفاقی ممکن است روند جریانشان را تغییر دهد. بازی اما خیلی زود رنگِ دوباره‌ی زندگی می‌گیرد و همه را به ادامه‌ی همیشگی‌اش می‌خواند. پسرک می‌داند که او هم بازیگر است. و می‌خواهد که بازیگرِ خوب و شادِ زندگی باشد. پس صبر می‌کند و می پذیرد همه‌ی واقعیت‌های گاه غمناکِ بودن را. و یک چیز را فراموش نمی‌کند: ا
فردا روزِ دیگری است. ا

پی‌نوشت: ا
چه خوب است که آدم از دوستانِ عزیزش خداحافظی نکند. ایده‌ای نداشتم برای این لحظه. سبک بود و آرام و خوب. زیاد ممنون دوست خوبم. ا

*دیالکتیک تنهایی، اوکتاویو پاز، ترجمه‌ی خشایار دیهیمی، انتشارات لوح فکر

۳ شهریور ۱۳۸۶

تلقین

این روزها که می‌گذرد
شادم
این روزها که می‌گذرد
شادم
که می‌گذرد
این روزها
شادم
که می‌گذرد... ا

ا"دستور زبان عشق" قیصر امین‌پور را از دست ندهید. انتشارات مروارید چاپش کرده و قیمتش هزار و سیصد تومان است. بیشترش غزل است و عاشقانه‌هایش حرف ندارد. ا ا

۲ شهریور ۱۳۸۶

کو؟

سی دقیقه از نیمه شب هم گذشت
دو ماه پیشکش
همان یکی را هم گم کردم! ا

۳۰ مرداد ۱۳۸۶

رابطه- یک

به نظرِ شما کِی بهترین زمان برای تمام کردنِ رابطه‌های دوستانه است؟
شاید نتوان شرایطِ مشخصی را برشمُرد که در صورت حُصولِ آن‌ها باید حُکم به پایان رابطه‌ها داد. اما گاهی داشتنِ دیدِ سلبی به این موضوع هم فکر بدی نیست. مثلاً دو طرف نباید حس کنند که از آرامشِ زندگی فاصله گرفته‌اند یا ادامه‌ی رابطه آن‌ها را دچارِ درگیری‌های ذهنی و آشفتگی‌های روحی می‌کند. عادت به داشتنِ همدم و کسی که اوقات تنهایی را با او یا با صحبت کردنِ با او بگذرانی هم گاهی سبب می‌شود که بترسی از پایان دادن به چیزی که پیش‌تر از این‌ها پایان یافته است. این‌ها یکی دو نمونه از شرایطی است که به نظرِ من با رسیدن به آن‌ها باید شجاعتِ دست شستن از رابطه‌های صمیمیِ سابق را در خود ایجاد کرد و درگیرِ محافظه‌کاری‌های مرسومی که معمولاً در این وقت‌ها دست و پای آدم را می‌بندد نشد. این محافظه‌کاری‌ها تنها به پیچیده‌تر شدنِ شرایط و افزایشِ آشفتگیِ دوطرف می‌انجامد. و البته ادامه دادنِ رابطه در سطحی کمتر صمیمانه و تنزل آن به سطحی معمولی، آن طور که با بقیه‌ی دوستانتان دارید، دیگر عالی و ایده‌آل است. ایده‌الی که معمولاً به سبب ادامه یافتنِ انتظاراتِ پیشینِ دو نفر، لااقل در درونِ افراد، محقق نمی‌شود. ا
نظرِ شما؟

90

یعنی این فیروزخانِ کریمی اگه می‌رفت تو کارِ سینمای طنز، یه چیزی می‌شد تو مایه‌های وودی آلِن! ا

۲۴ مرداد ۱۳۸۶

سوزِ ساز

ا"وقت سحر عزیزِ من
ساز به دستِ من مده
اسیرِ مویه می‌شود
مخالفِ سه‌گاهِ من..."* ا
آقای خواننده آن قدر با احساس این ترانه را زمزمه می‌کند که با تمام وجود لمس می‌کنی حسِ نبودن یک عزیز را در حوالیِ دیدن‌های بی‌واسطه‌. ممنون که بعد از آن همه کارهای بازاری بار دیگر دلمان را لرزاندید...ا
ترانه‌ی پای پیاده از: فواد توحیدی، آلبوم قلندروار*

۲۲ مرداد ۱۳۸۶

چایِ داغ

از آشنایی با این انسانِ دوست‌داشتنی خیلی خوشحالم.
زیاد یاد گرفتم در جلسه‌ی 2 ساعته‌ای که قرار بود در آن "نظریه‌های توضیح دهنده‌ی رُشد مشارکت زنانِ متاهل در بازار کار" بیان شود. نمی‌دانستم اقتصاد تا این حد می‌تواند با جامعه‌شناسی پیوند بخورد و جذاب و پُر از خلاقیت‌های عملی باشد. ا

۲۰ مرداد ۱۳۸۶

روز

چار قطره، ا
نَم، ا
بوی خاک، ا
باد، ا
زندگی. ا

۱۶ مرداد ۱۳۸۶

مثل پروانه‌ای در مُشت...

دوست دارم با خودم زمزمه کنم:
"هست شب آری شب..."
و دل دهم به دلتنگی‌های شبانه

کتاب را که باز می‌کنم اما می‌آید:
"من بانگ برکشیدم از آستان یأس:
- آه ای یقینِ یافته، بازت نمی‌نهم!"

چه کنم با این دوگانه‌های سیاه و سپید؟

پی‌نوشت:
چقدر این پُست و حال وهوایش را دوست داشتم امشب. ا

۱۳ مرداد ۱۳۸۶

ستاره‌ها

پرده را که می‌کشم،

ماه نیست.

یاد گرفته‌ایم رسم تلخ انتظار را.

می‌مانیم

منتظر

ماهتاب را

و

سپیده را...


دوستان آزاده‌ام

کاش این خطوط را یارای آن بود تا مرهمی باشد بر دردهایتان

منتظر می‌مانیم

بودنتان را

در زیر آسمان پر ستاره‌ی فردا.


مرتبط: ا

همبستگی بزرگ وبلاگ نویسان با دانشجویان در بند

بهانه

دقیقاً در این لحظه تیم بسکتبال قزاقزستان جلوی ایران در حال لوله شدنه!
یعنی یه چیزی تو مایه‌های ... پیچ! ا

۱۰ مرداد ۱۳۸۶

بی پرده مثل فریاد

صدای آرام خواننده که از پخش ماشین بیرون زد،

درنگ نکرد.

راهنمای راست،

ایستِ کامل،

گشتن میان چند صد نامِ درون گوشی و

فشار دادن دکمه‌ی سبز رنگ.


توصیه کنم؟

خاطره‌هاتان را که مرور می‌کردید،

اگر به نامی برخوردید که شنیدن صدایتان خوشحالش می‌کرد و زنگ صدایش سر حال می‌آوردِتان،

درنگ نکنید.

همیشه گیر نمیآید این لحظه‌های نابِ دوست بودن.