۸ آبان ۱۳۸۶

حیرت

"از رفتنت دهانِ همه باز...

انگار گفته بودند:

پرواز!

پر واز!"

قیصر امین‌پورِ خیلی عزیز هم دل به ماندن نداد در دنیای زشت و زیبایمان.

چند دقیقه پیش sms ای از دوستی که دلبستگیم را به قیصر می‌دانست رسید و ته دلم را خالی کرد.


به قول خودش:

"دیروز

ما زندگی را

به بازی گرفتیم

امروز، او

ما را...

فردا؟"

۵ آبان ۱۳۸۶

دخترانِ استادیوم

بعد از نشان دادن صحنه‌هایی کوتاه از دویدن‌ها و پاسکاری‌ها و ضربه زدن‌های زنان فوتبالیست تیم ملی‌مان به توپ که از سیمای نه‌چندان ملی بعید بود، این‌که مجری برنامه، جهانگیر کوثری، گفت از تصاویر مشخص است که میهمان این قسمت‌مان از "جنس فوتبال" است، خیلی چسبید. به این فکر می‌کردم که چقدر راحت می‌توان جنس‌های مشترک دیگری تعریف کرد، خارج از مرزبندی‌های جنسیتی مرسوم و چیزهایی مثل کار و تحصیل و ورزش و هزار حیطه‌ی دیگر را طور دیگری دید. طوری که لازم نباشد به‌خاطر حذف بخش‌های بزرگی از جامعه پی‌درپی ضررکنیم و در برابر بالاگرفتنِ افتخار و غرور و موفقیت‌های بسیار در صحنه‌های گوناگون نشان ممنوع ببینیم.


چقدر دوست دارم فردا (امروز) تیم ملی زنان ایران که کلاً 2 سال است تشکیل شده، تیم هند را که می‌گویند 22 سال سابقه دارد شکست دهد و به مرحله نهایی جام ملت‌های آسیا برود. بازی رفت را 1-3 باختیم و مثلاً اگر در ورزشگاه آرارات 2-0 هم ببریم صعود می‌کنیم. چقدر عالی می‌شود و چقدر به زیاد شدن انگیزه‌ی دختران ایرانی برای ورزش کردن و دنبال کردنش در سطح قهرمانی کمک می‌کند.


پی‌نوشت:
باورم نمی‌شود. در بازی برگشت 4-1 هند را بردیم و در مجموع 5-4 برنده شدیم. این یعنی تیم‌ ملی فوتبال زنان ایران در اولین حضور رسمی خود به مرحله‌ی نهایی جام ملت‌های آسیا صعود کرد! عالی نیست؟

۳۰ مهر ۱۳۸۶

روایت یک زندگی شگفت‌انگیز

شده‌ام شبیه یک لبخند بزرگ. چقدر خوشحالم که در پایان یک روز ناامید‌کننده و بد، درست آن وقت‌ها که بین وسوسه‌ی خواب و دیدن یک فیلم سرگرم‌کننده یکی را انتخاب می‌کردم، یاد حرف یکی از دوستانم افتادم که می‌گفت Jean Pierre jeunet حتماً پر از سرخوشی بوده هنگام ساختن شاهکاری به نام "Amelie". خوش‌شانس بودم حتماً که تنها باید پاکت پلاستیکی فیلم را باز می‌کردم و می‌گذاشتمش درون دی‌وی‌دی پلیر و تمام. چقدر جذاب بود و پر از زندگی...

۲۶ مهر ۱۳۸۶

خانه

نمی‌دانم از سرمای نصفه و نیمه‌ی هوا و پیراهن آستین کوتاه من در آخرهای مِهر بود، یا خستگی نه‌چندان زیادِ عصر که از کمیِ خوابِ بعد از ظهر ناشی می‌شد، که رسیدن به خانه را دوست داشتم. راستش تاکنون خیلی به این مفهوم فکر نکرده بودم. مفهوم سقفی که مال تو باشد. شاید به این خاطر که هیچ وقت مشکلی نداشم برای پیدا‌کردنِ مکانی دوست‌داشتنی برای زندگی. نمی‌دانم اما واقعاً حس خوبی بود که می‌شد کلید را بیاندازی و وارد خانه‌ی خودت شوی؛ روی راحتی‌های بزرگ وسط هال ولو شوی و با کنترل تلویزیون وَر بروی؛ شاید هم در اتاقی که رنگ آبیش آرام می‌کند دراز بکشی، چند صفحه شعر از کتاب روی پاتختی بخوانی، کم‌کم چشم‌ها راببندی و برای چند دقیقه هم که شده استراحتی بی‌دغدغه را تجربه کنی.

دوستی که به تازگی خانه خریده از قیمت‌های نجومی مِلک در تهران می‌گفت. جداً مردم چگونه زندگی می‌کنند وقتی برای یافتن این نیاز خیلی ابتدایی این‌قدر مشکل دارند؟

۲۵ مهر ۱۳۸۶

Don't Harm the Animals!

در پایان فیلمی که ساخته‌ی دنیایی بود که دائماً مظهر جنگ و خشونت معرفی می‌شود این روزها، درست در آن آخرها که نام همه‌ی عوامل کوچک و بزرگ از زمینه‌ی سیاه مانیتور گذشت، جمله‌ای در میان آن‌همه نام و تشکر و معرفی نظرم را جلب کرد: ا
No animals were harmed during the making of this film.
غیر از پوزخند زدن در میانه‌ی احساسی ترکیبی از حماقت و استیصال، کار دیگری می‌توانستم بکنم؟!
این‌ها را دیده‌‌اید؟
نکبت تا کجایمان را قرار است بگیرد؟

۲۴ مهر ۱۳۸۶

کار

پُر شده ام از دویدن های زیاد به دنبال کارهای گوناگون. از اتمام یک گزارش 40-50 صفحه‌ای تا شرکت در جلسات هفتگی مختلف و تمرین های لااقل یک ساعت و نیمه‌ی روزانه‌ی ویولن. و همزمان پُرم از برنامه‌های تازه و ایده‌ی باز کردن سرفصل‌های جدید برای یادگرفتن چیزهای نو! فقط اشکال کار غیر‌انتفاعی بودن اکثر این دویدن‌ها است. نه البته به شیوه‌ی مدارس غیرانتفاعی موجود در کشورمان! تازه برای بعضی‌هاشان باید دستی هم بدهم.

دو نگرانی داشتم این روزها که یکی به آپ نشدن این‌جا مربوط بود و خدا را شکر مرتفع شد. دومی هم اگر به سادگی اولی رفع شود، عالیست... کسی حفاری، چاه‌کنی، چیزی نمی‌خواهد در خدمتش باشیم؟

۲۱ مهر ۱۳۸۶

داربی

برعکسِ سال‌های قبل، امسال قبل از داربی حتی یک بار هم اون جمله‌ی احمقانه‌ی "این بازی هم مثل بازی‌های دیگه 3 امتیاز داره!" رو نشنیدیم. با این جَوی که تلویزیون و مربی‌های دو طرف دادن خدا به خیر کنه بازی یکشنبه پرسپولیس-استقلال رو. حتی من هم که این سال‌ها چندان اشتیاقی نداشتم، امسال خیلی دوست دارم ببینم نتیجه‌ی این 90 دقیقه‌ی هیجان‌انگیز چی میشه! ا



ولی خداییش دلتون میاد این جناب قطبی خوش‌تیپِ خوش‌خنده نتیجه نگیره و بعد از همه‌ی اون کُری‌های آتیشی، تیمِش بازی رو نبره؟

۱۵ مهر ۱۳۸۶

پاییز

از من که در غُر زدن از روزهای خیس و کم‌نور باسابقه‌ام بعید بود. از کلاس که بیرون آمدم، شُرشُرِ بی‌وقفه‌‌ی قطره‌ها تمامی نداشت. انگار زمین و زمان را می‌خواست آب ببرد. لمس مداومِ اولین بارانِ پاییزی اما چنان شادم کرد که مدتی در خیابان‌ ماندم و مثل همیشه سریع به خانه نرفتم. پاییزِ تهران شروع شده. خنک و دلپذیر؛ و البته اعتراف می‌کنم که سرک کشیدن‌های خورشید، بعد از مدتی حکومت ابر و آب هم خوشحالم می‌کند. حال و هوای خوبی دارم کلاً. انرژی و روحیه‌ام بالاست و روزها و شب‌هایم را دوست دارم.

زندگی جاریست...


مرتبط:
You know I love you more

باران

۱۲ مهر ۱۳۸۶

*نوستول

کوچکتر که بودم، در سال های آخر راهنمايی و اول دبيرستان، آن موقع ها که اولين طلايه داران موسيقی پاپ در سيما بهادری و خاوری و سپهر بودند، زياد می نشستم پای ترانه هايی که قرار بود مشق های اوليه ای باشند برای کارهای زيباتر و پرقوام ترِ بعدی. شايد بيشتر از 10 کاست 60 دقيقه ای ضبط کردم از آن ترانه ها و اجراهايی که زندگی ها کردم با واژه واژه و نت به نت شان. اين روزها که در خانه ی شماليمان هستم و قفسه ها و شکاف های قديمی را به دنبال خاطره های نه چندان دورِ نوجوانی به هم می ريزم، گاهی کاغذی جلوی چشم هايم می آيد از همان دوران. شعری که خودم سروده ام يا ترانه ای که تند تند نوشته ام روی کاغذ که عقب نمانم از خواننده و بيتی را از دست ندهم. يادم است که يکی از آن کارها را خيلی دوست داشتم. سريع می دويدم پای تلويزيون و زير لب زمزمه اش می کردم و تا تمام نمی شد تکان نمی خوردم از جلوی رسانه ای که در آن سال ها با همان يکی دو کانالش هم جای زيادی داشت در زندگی های کم سر و صدايمان. نمی دانم می توان در اينترنت پيدايش کرد يا نه. برای هم نسلان ديگرم هم فکر کنم خاطره سازی کند. تا آن جا که يادم است همايون فال است نام خواننده اش و متاسفانه نام ترانه سرا را نمی دانم: ا

ا"يک آسمان پرنده ی عاشق
از گرد راه باز رسيدند
با بالهای روشنی از نور
وقت پگاه باز رسيدند
مثل پرنده های سبکبال
برخيز و با بهار بياميز
با نغمه های شاد دوباره
شوری بهار گونه برانگيز
در پهنه ی بهار تجلی
ای دل، پرنده باش، رها باش
عالم تمام آينه ی اوست
آنک يکی از آينه ها باش" ا
ا
به سبک نويسنده ی عامه پسند :*