۸ آذر ۱۳۸۶

*ما هیچ، ما نگاه

به قول رضای خانه‌ی سبز که این روزها در جستجوی سرزمین سبزش است:
"باید از دست دادن را یاد بگیریم
و به‌دست آوردن را
و از همه مهمتر، رفتن را..."
متاسفم برای دوستی قدیمی که مطمئنم نمی‌بیند این‌جا را.
متاسفم.

*عنوان یکی از کتاب‌های شعر سهراب سپهری

۵ آذر ۱۳۸۶

آرام

چند بار سی‌‌دی را می‌گذارم در پلِیر داخل ماشین و نمی‌خواندش. از بس گوش داده‌ام پر از خَش شده ...
جاده که ارتفاع می‌گیرد، درست هنگام گذشتن از شیب نسبتاً تند خیابانِ پردرخت، پدیدار شدنِ قُرص روشنش عجیب زیباست...
ناگهان شروع می‌کند به خواندن:
"رو سر بنه به بالین
تنها مرا رها کن...*"

*از آلبوم آخرین غزل رومی

۱ آذر ۱۳۸۶

کُند

جز همان کارهای همیشگی، کار جدیدی نمی‌کنم. برنامه‌هایم همان‌هاست ولی نمی‌دانم چرا این‌قدر عقب افتاده‌ام از این دنیای مجازی. کانِکت که می‌شوم، دلهره می‌گیرم از این همه وبلاگ و خبر نخوانده و این‌جا که روزهاست تازه نشده...
دچار کندی هیجانیم به قول آن دوست عزیر لابُد! ا

۲۶ آبان ۱۳۸۶

بهنا



همیشه فکر می‌کردم در روزهایی که احوال مردم چندان خوش نیست، علت ناخوشی می‌تواند نگرانی برای درگرفتن یک جنگ مصیبت‌بار باشد، ناراحتی برای ناامنی شایع در کوچه و خیابان به دست مامورانِ ایجادِ امنیت باشد، عصبانیت از دست سیاستمداران بی‌فکر و خودخواه باشد و یا دیگر علت‌های تلخ و دشوارِ زندگی مثل بی‌کاری، فقر، غم مسکن و...، نقش کسانی که نام هنرمند رویشان است، خیلی مهم می‌شود. آن‌قدر مهم که می‌توانند لحظه‌های خوش بیافرینند و باعث شوند فراموش کنیم، برای چند لحظه‌ای لااقل، مشکل‌ها را و امید را راه دهیم به دل‌ها و این کار بزرگی است به نظرم.

گروه بهنا این کار را خوب بلد است. اصلاً فکر نمی‌کردم دو ساعتی که پای اجرای مشترکشان نشستم، به یکی از بهترین و سرخوشانه‌ترین تجربه‌های کنسرت رفتنم بدل شود و آن‌قدر به هیجان بیایم از نوع خاص موسیقیشان که ترکیبی بود از پیانو الکتریک و درامز و گیتار باس و تار و دیوان و عود.
چیزی که این‌قدر لذت‌بخش می‌کرد اجرا را روحیه‌ی عالی و انرژی مثبت فراوانِ اعضای گروه، به خصوص رامین بهنا و بابک ریاحی‌پور بود که بر خلاف تصویر خشک و رسمی‌ای که عمدتاً از اجراهای زنده‌ی بی‌کلام در ذهن داریم، نه تنها از سر و صدا و ابراز احساسات تماشاگران در زمانِ نوازندگی ناراحت نمی‌شدند، گاهی هم تشویقشان می‌کردند برای همراهی.
اگر دنبال آفریدن چند لحظه‌ی شاد و ماندگار در روزمره‌هایتان هستید، لطفاً اجرایشان را از دست ندهید. تا یکشنبه، 27 آبان در سالن اختصاصی کاخ نیاوران ادامه دارد.

اطلاعات بشتر را از این‌جا بگیرید.
عکس از: پایگاه خبری فرهنگ و آهنگ

۲۱ آبان ۱۳۸۶

دروغ‌های حقیقی

امروز بارها و بارها بخش‌هایی از مراسم حضور جناب رئیس جمهور محترم از سیمای دلپذیر کشورمان پخش شد تا همه باور کنیم که گل و بلبل در مملکت بیداد می‌کند و از بس همه‌ی دانشجویان و دانشگاهیان حامیِ دولت گرامی‌اند، آدم دلش برای دو کلمه‌ی انتقادی تنگ می‌شود! پشت سر هم الله‌اکبر و کف و سوت و تشویق بود که به تایید سخنانِ رئیس، به سویش پرتاب می‌شد. در ابتدای مراسم هم که گلباران مقدمش حکایت کم‌نظیری بود و اوج همدلی همگان با ایشان را می‌رساند!

و اما اصل داستان، حکایت دیگری بوده انگار:
"مراسم سخنرانی احمدی نژاد امروز در حالی در دانشگاه برگزار شد كه حتی تا روز گذشته هیچ گونه اطلاع رسانی در مورد برگزاری این مراسم انجام نشده بود و دانشجویان دانشگاه از آن بی خبر بودند. صبح امروز سالن سخنرانی احمدی نژاد مملو از دانشجویان بسیج دانشگاههای دیگر بود كه به طور سازمان دهی شده به دانشگاه آمده بودند بنابر این دانشجویان دانشگاه علم و صنعت نتوانستند در مراسم حضور یابند."

خواندن ادامه در سایت نوروز

۱۹ آبان ۱۳۸۶

باز

آبی‌تر از این دیگر نمی‌شود... آسمان! ا

۱۸ آبان ۱۳۸۶

ریشه‌ها

ا"سر صف ایستاده ایم، در دبیرستان خواجه عبدالله انصاری. آخرین شماره مجله سروش نوجوان را در می آورم و به دوستم گلی سیف‌اللهی نشان می دهم: آگهی مسابقه پذیرش خبرنگار افتخاری. در مسابقه شرکت می کنیم، هر کدام مطلبی می نویسیم و اگرچه جزو بهترینها نیستیم؛ ناممان در میان 100 نفر اولین گروه خبرنگاران افتخاری مجله سروش نوجوان چاپ می شود. چون تهرانی هستیم، دعوت می شویم به جلسه ای برای آشنایی با اداره کنندگان سروش نوجوان. سه نام شورای سردبیری، قیصر امین پور، فریدون عموزاده خلیلی و بیوک ملکی، جلسه را اداره می کنند و نویسندگان مجله نیز همه هستند. در آن روز جمعه، در آن جلسه شلوغ، در آن گفت و شنودهای رودررو، در آن فضای عجیب برای آن سالها، سرنوشت من برای همیشه تغییر می کند."

چقدر زیباست این نوشته‌ی شادی صدر و چقدر حسش به سروش نوجوانِ قیصر امین‌پور شبیه حس من است به چلچراغِ آقای خلیلی. همان هیجان‌ها برای خبرنگار افتخاری شدن و همان شادی‌ها از دیدنِ آن‌همه نویسنده‌ی حسابی در اتاق‌های کوچکِ مجله...
ریشه‌های شادی را از دست ندهید. تصویرهای غمناک و زیبا را یک‌جا دارد سطرهای دلنشینش. ا

۱۷ آبان ۱۳۸۶

فاجعه


حماقت انگار حد و مرز هم نمی‌شناسد! کسی می‌داند این دختر بچه‌ها چند ساله‌اند؟ اصلاً می‌فهمند این جمله‌ها یعنی چه یا فکر می‌کنند بازی کودکانه‌ای است گرفتن یک پرده و پوشاندن صورت جلوی دوربین؟! به چهره‌ی خندان و مملو از رضایت تنها بزرگسال حاضر در ردیف اول، گوشه‌ی سمت راست عکس دقت کنید. لابد دارد کیف می‌کند از این‌همه تعهد و شجاعت گروه زیردستش! انعکاس رسانه‌ای و سواستفاده‌های دولت‌ها خارجی از این تصویر‌ها به درک. این نسل چه گناهی کرده که این‌طور شستشوی مغزی و فکری داده می‌شود؟

منبع: نمای آینده

۱۶ آبان ۱۳۸۶

نمایشگاه مطبوعات

چهاردهمین نمایشگاه بین‌المللی مطبوعات افتتاح شد.
این جمله را شاید بتوانید در تعدادی از روزنامه‌ها و مجلات این روزها پیدا کنید. ولی تبلیغات برای این رخداد که احتمالاً باید بزرگترین رخداد در عرصه‌ی مطبوعات کشور باشد، در حد صفر است! کافیست عبارت "نمایشگاه مطبوعات" را در گوگل جستجو کنید تا با اطلاعات احمقانه و به‌درد‌نخوری روبرو شوید که فقط گیج‌کننده است! یکی دو روزی بود که داشتم دنبال مکان برگزاری نمایشگاه می‌گشتم و چیزی پیدا نمی‌کردم. مسخره نیست؟
حتی چند روزنامه و مجله که برنامه‌ی حضور تحریریه‌شان در غرفه‌ها را نوشته بودند، هیچ اشاره‌ای به مکان برگزاری نکردند! محض رضای خدا یک تبلیغ هم در صفحه‌ی اول نشریاتِ روی پیشخوان ندیدم. در یک روزنامه هم عکسی چاپ شده بود که مربوط به نمایشگاه سیزدهم (پارسال) بود و مکان را محل دائمی نمایشگاه‌ها معرفی می‌کرد و بر وخامت و گیج‌کنندگی اوضاع می‌افزود! فقط تصادفاً در یکی از لایی‌های همشهریِ امروز، آدرس نمایشگاه را پیدا کردم:
خیابان حجاب، مرکز آفرینش‌های فرهنگی و هنری
ساعت بازدید هم از 9 صبح تا 7 عصر است و از امروز احتمالاً به مدت یک هفته ادامه دارد.
با این حجم تبلیغات البته واضح است که استقبالی نخواهد شد. بماند که وضع اسفناک مطبوعات در ایران هم دل و دماغی برای بازدید نمی‌گذارد. فقط امیدوارم در روزهای آینده 4 تبلیغ بر در و دیوار شهر و در روزنامه‌هایی که غرفه دارند، ببینیم!

احتملاً مرتبط:
فصل‌نامه‌ی مدرسه توقیف شد
عالیست. نه؟! ا

۱۲ آبان ۱۳۸۶

یکی نبود...

از خانه که بیرون می‌زنم، برای خریدن روزنامه، پیاده‌روی و شنیدن موسیقی، هواخوری ساده و یا حتی گذاشتن آشغال در سطلی که هیچ وقت سر جایش نیست و مجبور می‌شوی بیشتر راه بروی تا به سطلِ سر خیابانِ بعدی برسی، همهمه‌ی کلمات است که می‌خواهد از سرم بیرون بزند و خودش را جایی، روی کاغذپاره‌ای، حاشیه‌ی کتابی و یا فایلی با فرمت doc ثبت کند. دیدن موج اشتیاق در چشمان پسرک بازیگوش که از پله‌های اسبابِ عجیب و غریبِ بازی وسط پارک بالا می‌رود و به خودش جرات می‌دهد تا از دالانی رد شود که انتهایش به سرسره‌ای با شیب ملایم می‌رسد و سرشارش می‌کند از بهانه‌های کوچکِ شادی، چشم دوختن به آسمانی که امروز بی‌لک بود و بیشتر بهار را به خاطر می‌آورد تا پاییز، رد شدن منظره‌ی هنوز سبزِ چمن‌های مسیر از برابرِ قدم‌های پرشتابِ مردمِ خیابانِ باریک و لمس باد خنکی که این یکی نشان از پاییزی واقعی داشت، همه و همه جریان زندگی را به خاطر می‌آورد و از بودن می‌گوید. حتی برای کسی که با تمامِ سیاه‌پوشانِ جهان احساسِ نزدیکی کند و غم مبهمی در حوالی لحظه‌هایش جاری باشد.

عکس روی جلد چلچراغِ این هفته همان است که انتظارش را داشتم.

با تیتری که می‌گوید:

"دوباره مثل تو آیا

دوباره مثل تو هرگز"*

و من فکر می‌کنم که این جمله شاید خیلی هم درست نباشد و حتماً دیگرانی می‌آیند، هستند حتماً، بزرگ و خوب و آرام؛ و تو می‌گویی کسی "او" نمی‌شود؛ و من مجبورم بپذیرم که هر فرد دنیایی است بی تکرار و نبودنش، ادامه‌ی یک جهان است، منهای یک دنیا. و جهان زیاد خالی است وقتی دنیایی که کم می‌شود، زیاد بزرگ است...


راستی نوشته‌ی آقای عموزاده را خواندید؟ او که قلمش درباره‌ی هرچه که بنویسد، زیباست؛ ببین دیگر چه می‌شود وقتی بخواهد از رفیقی قدیمی بگوید.


* برگرفته از شعری از راضیه بهرامی

۱۰ آبان ۱۳۸۶

اعتراض به سهمیه‌بندی جنسیتی

دولت‌ها در کشورهایی مثل ایران که به صورت متمرکز اداره می‌شوند و همه چیز توسط نهادهای بالادستی کنترل می‌شود، نقش مهمی در تسهیل یا دشواری زندگی افراد بازی می‌کنند. بارها اما، به‌ویژه هنگام تصمیم‌گیری‌های حساسی مثل انتخابات و این‌ها، شخصاً به این نتیجه رسیده‌ام که به نقش تسهیل‌گر دولت برای پیشبر تغییرات در مسائل فرهنگی و اجتماعی (سیاسی که جای خود دارد!) چشم نداشته‌باشم و گزینه‌هایی را انتخاب کنم که لااقل شر نرسانند و اگر از آن هم گریزی نبود، شر کمتری برسانند و به‌جای سنگ‌های بزرگ و سنگین، سنگریزه بیاندازند پیش روی فعالیت‌های پایین به بالایی که در جامعه، توسط نهادهای مدنی انجام می‌شود. این‌ روزها اما این طمع هم بسیار بزرگ و خوش‌بینانه محسوب می‌شود و همین‌طور سد و مانع و بلا است که توسط تصمیم‌گیرندگان دولتی سبز می‌شود در برابرمان. آن‌قدر که گاهی انسان می‌ماند کدام موضوع روز را انتخاب کند برای بحث و نیرویش را جهت حل کدام مشکل بگذارد.


در میان همه‌ی بلاهای غیر‌آسمانیِ اخیر، فکر کردیم مساله‌ی "سهمیه‌بندی جنسیتی در دانشگاه‌ها" جزو مهمترین‌ها است این روزها. به‌خصوص که نتایج عجیب و غریب کنکور86 تازه اعلام شده و خانواده‌های بسیاری انگشت به دهان مانده‌اند که چگونه می‌شود دخترانشان با این رتبه‌ها جایی قبول نشده‌ باشند و یا مجبور باشند که دل خوش‌کنند به انتخاب‌های آخر که بی‌شک دلخواه‌شان نبوده.

پرونده‌ی جدید سایت میدان درباره‌ی این موضوع است. قرار شده شبکه‌ی وکلای داوطلب هم وکالت خانواده‌ها را قبول کنند و شکایت‌هایشان را به جایی برسانند. بچه‌های کمیسیون زنان دفتر تحکیم هم که پیشتر این بحث را دنبال کرده‌بودند، همکاری می‌کنند در جمع کردن این پرونده. خلاصه امیدواریم مستندهای خوبی به‌دست بیاوریم و اعتراضی درست و حسابی بکنیم به تصمیم‌های خلق‌الساعه و غیرقانونی. غیرقانونی از آن جهت که هنوز مجلس هیچ مصوبه‌ای درباره‌ی سهمیه‌بندی جنسیتی نداشته که عزیزانمان در وزارت علوم به رشته‌های پزشکی بسنده نکرده‌ و امسال سهمیه‌ها را بدون اعلام در دفترچه، در همه‌ی رشته‌ها اعمال کرده‌اند!


بقیه‌ی مسائل را می‌توانید در سایت میدان پیگیری کنید. لطفاً مستندی هم اگر دارید از این جریان به آدرس sahmieh@gmail.com بفرستید.