دلم تنگ است برای آن خودِ دلنازکی که چشمهایش باز است و زندگی را با تمام وجود میبیند و سوزشهای گاه و بیگاه بینی به یادش میآورد که زندگی همه این نیست!
دلم برای آن صدای گرمی تنگ است که هر شب آرام و مطمئن زمزمه میکند: "...اما، صبح دیگری در راه است."