۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۸

...

دلم تنگ است برای آن خودِ دل‌نازکی که چشم‌هایش باز است و زندگی را با تمام وجود می‌بیند و سوزش‌های گاه و بی‌گاه بینی به یادش می‌آورد که زندگی همه این نیست!

دلم برای آن صدای گرمی تنگ است که هر شب آرام و مطمئن زمزمه می‌کند: "...اما، صبح دیگری در راه است."

دلم برای "بودن" تنگ شده.

۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۸

27

بیست و هفت ماهی، بر بیست و هفت موج، با بیست و هفت شمع بر پولک‌هایشان بالا می‌پرند وبیست و هفت آرزوی روشن کوچک، شب را غرق در مهتاب می‌کند...
خوش خیالم؟