۲۸ تیر ۱۳۸۸

صدای تو خوب است

"در صدایت نرم،

ابری از اعماق بر خورشید می بارد

با امیدت گرم،

زندگی زیباست؛

واژگون دنیای بی‌خورشید..."

این‌ها را نویسنده‌ی محبوب من، مسعود بهنود گفته در ابتدای یکی از آن چهار پادکستی که در تابستان چهار سال پیش روی صفحه‌ی مجازیش گذاشته بود و به گفته‌ی خودش پس از 27 سال صدایش را می‌شنید که چیزهایی می‌گفت که دوست دارد. ناگهان امروز، وقتی که دقیقاً چهار سال از شنیدن این صدا می‌گذرد، دلم هوایش را کرد. هوای امیدی که همیشه، باید در بدترین لحظه‌های خفقان‌آور زندگی هم ذره ذره در جانت نفوذ کند تا آرام شوی و به یاد ‌آوری که زندگی همه این نیست. چه چهار سالی را گذراندیم از آن روزها تا امروز و چه روزهایی را می‌گذرانیم که هرکدامشان را اگر از پیش می‌دانستیم که می‌آیند، شاید تاب نمی‌آوردیم و یا لااقل باورمان نمی‌شد که تاب آوریم این‌همه سختی را.

شاید هم به خاطر شادی است که این‌طور هوای امید به سرم زده. نمی‌دانم 13 اسفند چند سال پیش بود که بچه‌ها را دسته‌جمعی گرفتند و یکی‌یکی آزاد کردند به‌جز شادی و محبوبه. روزهایی که مجبور بودم دور باشم و ذره ذره خشم و نگرانی را فرو دهم و امیدوار بمانم. مثل همه دیگرانی که امید داشتند تا پیش از تحویل سال جدید دو عزیز دربندمان هم بیایند و عیدمان عید شود. این روزها دشوارتر است انگار. هم درجه وحشی‌گری افزون‌تر شده و هم گستردگیش؛ و من مدام می‌خواهم در میان همه این‌ها دنبال نشانه‌های خوب بگردم. نشانه‌هایی مثل این‌که حتماً اقتدارشان ترک خورده که این‌گونه در ملأ عام وحشی‌گری می‌کنند و انسان‌ها را در روز روشن، در خیابان می‌ربایند تا ترس را دوباره بپاشند در سینه‌ها و اقتدار را بازآورند؛ که نمی‌آورند. چهره همیشه خندان دوستمان را که به یاد بیاورم اما،‌ دوباره همه حرف‌های منطقی و استدلال‌های عقلی رنگ می‌بازد و خشم جایش را می‌گیرد و دلشوره و بی‌تابی که چه می‌شود. که حال عمومیش خوب نیست و سخت است زندان برایش. که خانواده‌اش دلتنگند و بی‌قرار. که چرا این‌قدر قافیه را تنگ کرده‌اند برایمان تا عاصی شویم! از خودم خجالت می‌کشم وقتی به یاد می‌آورم این‌همه خانواده که رقمشان به چندین هزار می‌رسد، در همه این روزها گمشده‌ای یا دربندی داشته‌اند و آن‌قدر که باید حس‌شان را نفهمیدم. آن خانمی که در حاشیه بزرگراه چمران آدرس اوین را با چشم‌های نگران می‌پرسید و امروز می‌فهمم چه حالی داشت وقتی می‌گفت پسرم را چند روز است گرفته‌اند. که آن روز دیگر حتی از دوستم نپرسیدم که از آن گمشده که از اقوام نزدیکش بود، چه خبری دارد و مشغول همه آن هزار تحلیل عقلی وضع موجود شدم و از خاطر بردم که درد در همه جای شهرمان خانه کرده و کافیست چشم‌هایمان را باز کنیم برای دیدنش.

این روزها که نه، این ساعت و دقیقه‌ها، هر لحظه‌شان که می‌گذرد امید داریم که ایمیلی یا تلفنی برسد و خبر آزادی بیاورد برایمان. که با دسته گل و شیرینی به استقبال عزیزمان برویم و مثل همیشه با هم بخندیم. که نرم کنیم کمی هم که شده سختی این روزهای عجیب را. اما یادم باشد؛ صدای آن زنگ شادی‌آور را که شنیدم،‌ هنوز هزارها نفر هستند که منتظرند. که هیچ چیز هنوز تمام نشده.

نویسنده محبوبم هنوز هم، با همان صدای آرام و پرامید ادامه می‌دهد که:

"شاید فردا چو روز شد، گرما توکش شکست،

مانند مرغکان مهاجر، باز آمدم و نشستم، جایی کنار پنجره در زیر ماهتاب؛

شیون زدم دوباره

آغاز نه،

هوایی پرواز می‌شوم..."

۱۳ تیر ۱۳۸۸

U2: bloody sunday

Yes...

I cant believe the news today
Oh, I cant close my eyes and make it go away
How long...
How long must we sing this song?
How long? how long...

cause tonight...we can be as one
Tonight...

Broken bottles under childrens feet
Bodies strewn across the dead end street
But I wont heed the battle call
It puts my back up
Puts my back up against the wall

Sunday, bloody sunday
Sunday, bloody sunday
Sunday, bloody sunday (sunday bloody sunday...)
(allright lets go!)

And the battles just begun
Theres many lost, but tell me who has won
The trench is dug within our hearts
And mothers, children, brothers, sisters torn apart

Sunday, bloody sunday
Sunday, bloody sunday

How long...
How long must we sing this song?
How long? how long...

cause tonight...we can be as one
Tonight...
Tonight...

Sunday, bloody sunday (tonight)
Tonight
Sunday, bloody sunday (tonight)
(come get some!)

Wipe the tears from your eyes
Wipe your tears away
Wipe your tears away
I wipe your tears away
(sunday, bloody sunday)
I wipe your blood shot eyes
(sunday, bloody sunday)

Sunday, bloody sunday (sunday, bloody sunday)
Sunday, bloody sunday (sunday, bloody sunday)
(here I come!)

And its true we are immune
When fact is fiction and tv reality
And today the millions cry
We eat and drink while tomorrow they die

The real battle yet begun (sunday, bloody sunday)
To claim the victory jesus won (sunday, bloody sunday)
Oh...

از: جامعه راک ایران