۱۳ دی ۱۳۸۸

پرواز

در آغاز پایان این شب،

به وقت ظهور حضوری که صبح است،

طنین خموش هزاران پرنده،

که در آسمان ره گشودند،

و بر پهنه ی قیری شب نوشتند:

که " ما بی شماریم..."

که "ما ماندگاریم...".

۱۲ دی ۱۳۸۸

خاطره

"می دانی چه فکر می کنم؟ به نظرم خاطره ها شاید سوختی باشد که مردم برای زنده ماندن می سوزانند. تا آن جا که به حفظ زندگی مربوط می شود، ابداً مهم نیست که این خاطرات به درد بخور باشند یا نه. فقط سوخت اند. آگهی هایی که روزنامه ها را پر می کنند، کتاب های فلسفه، تصاویر زشت (احتمالاً منظور پ.و.ر.ن.و است) مجله ها، یک بسته اسکناس ده هزار ینی، وقتی خوراک آتش بشوند، همه شان فقط کاغذند. آتش که می سوزاند، فکر نمی کند، آه، این کانت است، یا آه، این نسخه عصر یومیوری است، یا چه زن قشنگی! برای آتش اینها چیزی جز تکه کاغذ نیست. همه شان یکیست. خاطرات مهم، خاطرات غیر مهم، خاطرات کاملاً بدرد نخور: فرقی نمی کند- همه شان فقط سوخت اند."

از: پس از تاریکی، هاروکی موراکامی، ترجمه مهدی غبرائی، انتشارات کتاب سرای نیک

۱۱ دی ۱۳۸۸

...

جلویش را نگیر

همین نم شوری که آهسته آهسته می بارد

بر گونه ات؛

همین است که یاریت می کند

فراموش نکنی

این همه داغ را

همین هاست که نجاتت می دهد

و می آموزدت که ببخشی و فراموش نکنی؛

فردا هم.