۱۰ خرداد ۱۳۸۷
۹ خرداد ۱۳۸۷
پسرک و دریا
تا بعد.
۴ خرداد ۱۳۸۷
تلویزیون، زنان، استادیوم
مرتبط:
نامهی کمپین "دفاع از حق ورود زنان به استادیومها" به نائب رئیس کمیتهی لیگ حرفهای آسیا
ا
۲ خرداد ۱۳۸۷
و کلمه بود...
صفحهی وُرد را که باز کنی، به قصد نوشتن هر چیز مهم یا بیاهمیتی هم که باشد، ناگهان میبینی که محکومی به نوشتن. نوشتن از یک چیز و نه چیز دیگری. شنیدهای که محکوم باشد کسی که بنویسد؟ صدای نرم موسیقی آرام آرام در بر گیردش و او فقط بنویسد؟ از یک چیز؟ و آن هم نه مثل نوشتههای معمولی که میروند سراغ اصل مطلب و بیدرنگ مقصود را میگویند و تمام! نه! باید کلمهها را مزمزه کند، در اکسیر جادوییشان غرق شود و آخر هم منظور را نرساند. که اگر بگوید تمام میشود همهی قدرت جادویی نوشتن و فاصله میگیرد از لحظههای بیخودی. نوشتن کمک میکند که رویا را ادامه دهد و سپید بماند. نور کمرنگ روز را در چشمانش حس کند و لبخندش نخشکد. انگار که آب برای گلهایی که میز وسط اطاق را رنگی کردهاند. انگشتها جدا نمیشوند از صفحهی کیبورد و واژهها هم از ذهن. تلاش میکنند انگار برای تداوم ثانیههای سرخوشی و بیتکرارِ بودن. دوست دارند بنویسند... دوست دارند بنویسند... دوست دارند ادامه دهند و بنویسند...تا پایان.
۱ خرداد ۱۳۸۷
فکر ممنوع
فکر کردن غدغن است برایم. هیچ پزشکی تجویز نکرده این را. خودم اما خوب میدانم که نباید فکر کنم. در هر حالی فکرها ممکن است به سراغم بیایند.وقتی پشت کامپیوتر نشسته ام و یا وقتی که با قطره چکان داروی رشد مو را روی سرم میچکانم. آب گلدان را که بخواهم عوض کنم، خطر فکرها زیاد میشود. ساعتم را که نگاه کنم هم. فکرها همه جای زندگیم نشسته اند و از هر فرصتی استفاده میکنند که هجوم بیاورند. کلافه ام از دستشان بس که دیواره های دل را فشار میدهند و تنگش میکنند. مانده ام که چه کار کنم با این همه خیال و خاطره. اگر بیایند و مرور شوند، بی حال میشوم و خسته. آرام هم شاید. ولی نه از آن آرام های خوبی که همیشه دوستشان داشته ام. این آرام ها گاهی با سوزشهای بینی همراه اند حتی. مانده ام که چگونه راه خاطره را ببندم و فکرها را پس بزنم و بی خیال باشم...
راهی میشناسید؟ می دانید چه طور باید بیش از 5 سال خاطره را به کناری نهاد و دوباره شروع کرد؟
۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۷
شاعر تلخِ راستگوی ما
۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
احمدرضا احمدی در سیما
کلاً در این برنامه آدم کسانی را در تلویزیون میبیند و از صحبت کردنشان لذت میبرد که مدتهاست گذارشان به سیمای نهچندان ملی نیافتاده. آن برنامه را که میهمانش شمس لنگرودی عزیز بود، فراموش نمیکنم. دلیل این دعوت ها بالا بردن اعتبار تلویزیون، افزایش محبوبیت آن، عقب نماندنش از شبکههای ماهوارهای و یا هرچیز دیگری هم که باشد، باز هم این ها اتفاق های خوبی است به نظرم.
۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۷
۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۷
هر سال آخرهای اردیبهشت اتفاق می افتد
عدد 26 را مزمزه می کنم و طعم گسش را نمی فهمم!
مانده هنوز تا بزرگ شوم لابد...