۲۱ آذر ۱۳۸۸

چراغ های رابطه تاریکند

زمستان آمده است.
خسته ام
می خوابم
بهار که آمد
پیله ام را می شکافم
تا با پرهای خیس
دوباره
عاشقت شوم.

از: "بانو و آخرین کولی سایه فروش"، کیکاووس یاکیده

۱۴ آذر ۱۳۸۸

خیام

کسی می­ داند چرا در مجموعه جذاب BBC درباره عمرخیام، صادق صبا از متولیان انجمن خیام در انگلیس با خنده می­پرسد که آیا خانم ­ها هم می­ توانند عضو این انجمن شوند و چرا در کمال ناباوری متولیان عزیز هم میگویند متأسفانه نه؟!

راستی جالب نبود که در مراسم رونمایی از مجسمه "فیتز جرارد" (کسی که خیام را به دنیای غرب معرفی کرد) در نیشابور سال 1388، همه صلوات فرستادند؟! آخر برادران من چیزی بگویید که بگنجد لااقل!

۱۲ آذر ۱۳۸۸

در شب سرد زمستانی

دلتنگ نوشتنم.

این روزها که وقتم آزادتر است از همیشه، این روزها که از زیادی حرف های نگفته گاهی حس می کنم که دارم خفه می شوم، این روزها که هجوم کلمه آن قدر واقعی است که گاهی باید دو دستی دهانت را بگیری تا بیرون نریزد، به خاطر کدام بی حوصلگی، کدام تنبلی بی دلیل یا کدام ترس از ردیف کردن کلمات است که نمی نویسم؟! 25 نوامبر گذشت و من هیچ یاد نکردم از همه سال هایی که مراسم "روز جهانی نفی خشونت علیه زنان" را در دانشگاه می گرفتیم و پُر بودیم از حس خوشایند مفید بودن؛ تو بگو توهمی بیش نبوده حتی! هیچ نگفتم از سخنان دبیر کل سازمان ملل که بر نقش مردان در محو خشونت علیه زنان در جهان تاکید کرد و مقایسه اش نکردم با سخنان بعضی از مدافعین حقوق زنان در ایران که مردها را بیشتر دشمن می بینند انگار و حضورشان را تهدیدی می دانند و نه فرصتی برای انسانی تر کردن جامعه ای که در آن هیچ چیز جای خودش نیست! کاش با همین چند خط کوتاه یخ نوشتنم بشکند و حرف هایم بیرون بریزد تا آزادتر نفس بکشم در زمستانی که این همه سرد است و تلخ و وبلاگ هایش هم کم رونق و کم مهمان. کاش بیشتر بنویسیم همه مان و بیشتر یاد بگیریم راه های گفت و گوی بی عُقده را و بیشتر بدانیم قدر این داد و ستدهای فکری و مجازی را در دنیایی که آدم ها این قدر دورند از هم... .

International AIDS Day


۲۹ شهریور ۱۳۸۸

شبانه

آن قطره های نرم که بیاید،

پسرک دلتنگی­هایش را می شوید،

آرام­ آرام در پیاده روهای شبانه قدم می زند،

و زمزمه می کند:

"برای تصاحب رویای ماه، به تو فکر می کنم..."*


*از شهریار قنبری

Where is my vote?

چاپ تمبر سبزها در هلند

۲۴ شهریور ۱۳۸۸

آن لاک‌‌پُشت‌های دوست‌داشتنی

چقدر تلخ است و زیبا و تلخ، "لاک‌پشت‌ها هم پرواز می‌کنندِ" آقای قبادی. دستتان درد نکند آقای کارگردان که یک ساعت و نیمی بر صندلی میخ‌کوبمان کردید و توالی تصویر و صدا را با کمک حسین علیزاده چنان ردیف کردید که دل‌هایمان لرزید.

پخش شبانه‌ی فیلم‌های منتخب خانه سینما را از دست ندهید. دو روزه بود و تنها یک روزش مانده ولی غنیمت است همین هم.
پیشنهادهای من برای سه‌شنبه 24 شهریور:

پردیس سینمایی آزادی:
"دیوار" محمدعلی طالبی (21:30)، "اتوبوس شب" کیومرث پوراحمد (23)

پردیس‌های سینمایی ملت و رازی:
"کودک و سرباز" رضا میرکریمی (21)، "شوکران" بهروز افخمی (21:30)، "کاغذ بی‌خط" ناصر تقوایی (23)

پردیس سینمایی زندگی:
"زندان زنان" منیژه حکمت (21)، "خانه‌ای روی آب" بهمن فرمان‌آرا (21:30)، "عروس آتش" خسرو سینایی (23)

اریکه ایرانیان:
"زیر پوست شهر" رخشان بنی‌اعتماد (21:30)، "تقاطع" ابولحسن داودی (23)

سینما سپیده:
"باد در علفزار می‌پیچد" خسرو معصومی (21)، "شهر زیبا" اصغر فرهادی (23:30)

برنامه کامل پخش فیلم‌ها در تهران و شهرستان‌ها را از این‌جا بگیرید.

۱۹ شهریور ۱۳۸۸

مصاحبه رضا علیجانی با روز

رضا علیجانی، از فعالین ملی‌-مذهبی که من عموماً تحلیل‌هایش را واقع‌گرایانه دیده‌ام، در گفتگو با روزنامه الکترونیکی روز تحولات مربوط به شکل‌گیری آن‌چه آن را "جنبش سبز" دانسته مرور کرده و تحلیل خودش را از آن‌چه رخ داد و چیزهایی که احتمالاً باید منتظرشان بود، ارائه کرده. نکته‌های مهمی در این مصاحبه بود که به نظرم قابل توجه است که در زیر آورده‌ام. این‌بار هم به عقیده من اشاره‌های آقای علیجانی به مشخصه‌های جنبش فارغ از شتاب‌زدگی و احساسات است و معقول به نظر می‌رسد. ولی هنوز فکر می‌کنم رضا علیجانی دلیل مشخصی برای جمله پایانی مصاحبه‌اش که تیتر مصاحبه با روز هم شده نیاورده است: "نتیجه تداوم این وضعیت (انشعاب در بالا، فرسایش در پایین) یك نوع فروپاشی كلی است." در ماه‌های اخیر بارها و بارها در جاهای مختلف این اظهارنظر را که نظام به سوی فروپاشی حرکت می‌کند شنیده یا خوانده‌ام. ولی کمتر تحلیل واقع‌گرایانه‌ای یافته‌ام که دلایل این امر را توضیح داده باشد. من هم می‌دانم که حاکمان کشور وضعیت دشواری را سپری می‌کنند و اعتبارشان برای بخش‌های بزرگی از جامعه از میان رفته است ولی این شرایط را مساوی با فروپاشی دیدن ادعای بزرگی است که دلایل محکمی را طلب می‌کند.

از مصاحبه رضا علیجانی:

"...درست است كه این جنبش یك جنبش فراگیر و عام است اما در عین حال نباید نسبت به اندازه‌های آن اغراق كرد. ما اگر بخواهیم روی حوادث این محور متمركز شویم باید این طور بگویم كه این جنبش در تهران، مراكز استان و برخی شهرستان‌های درجه دو رخ داد. سیر آن هم به لحاظ كمی تا حدودی كاهشی بود. یعنی در بعضی از شهرستان‌های درجه دو به نوعی كنترل و حتی متوقف شد. در تهران هم این جنبش در نیمه بالایی شهر شكل گرفت و سیر آن هم از تظاهرات میلیونی اول به صدها هزار، ده‌ها هزار و حتی هزاران نفری رسید. پس از این هم به طور نقطه‌چینی (و نه خطی) ادامه پبدا خواهد كرد.

در واقع باید این مسائل را با یك برخورد واقعگرا و استراتژیك‌ دید. نباید با این واقعیت‌ها به شكل رمانتیك و حسی برخورد كرد. كل این جنبش هم هیچ گاه به سمت اعتصاب نرفت. در حال حاضر نارضایتی و شكاف بین مردم و دولت به حداكثر رسیده و شكاف درون قدرت هم به همین شكل به بهره‌گیری از حداكثر خودش رسیده است.

زیردریایی افكار عمومی و نارضایتی عمومی در ایران از زیر اعماق جامعه بیرون آمد و با محوریت نسل نو خودش را نشان داد. این نكته را باید پذیرفت كه این زیردریایی ممكن است باز هم به اعماق آب برود. نقطه‌چینی و گهگاه بیرون بیاید. باید پذیرفت توازن قوای آن در حد مطرح بودن است نه در حد موثر بودن. با این وجود این زیردریایی در وقتی دیگر ممكن است بیرون بیاید و موثر واقع شود. یعنی ممكن است از فاز اعتراض وارد فاز اعتصاب بشود و این بار توازن قدرت سیاسی را به نفع خود تغییر دهد."

"...ما در این انتخابات دیدیم بیت آیت‌الله خمینی، خانواده آقای بهشتی، و حتی آقای مطهری از این گروه فاصله گرفته‌اند. یعنی كاملاً یك گسست كامل اتفاق افتاده است. ما هیچ‌گاه درون قدرت چنین شكافی را ندیده بودیم كه تا اعماق؛ تا روحانیون و مراجع و نیروهای نظامی و امنیتی هم پیش برود."

"...اگر بخواهیم آنچه در بالا اتفاق افتاد را خلاصه كنیم مخدوش شدن جمهوریت و اسلامیت در حد بی‌سابقه‌یی در طول تاریخ انقلاب اسلامی و از آن طرف، در پایین هم ورود از مدار انتخاب به مدار اعتراض به حدی بود كه در 30 سال اخیر بی‌نظیر بود.

حالا این دو چه نسبتی با هم برقرار می‌كنند؛ حداكثر شكاف در بالا و تغییر مدار در پایین. به نظر من جناح غالب و قدرت سیاسی یا باید به اصلاح برگردد كه متاسفانه نشانه‌هایش دیده نمی‌شود. چرا كه چینش دولت نشان می‌دهد جناح حاكم حتی به راست منتقد حاضر نمی‌شود امتیاز بدهد چه برسد به اصلاح‌طلبان و چه برسد به مردم... نتیجه تداوم این وضعیت (انشعاب در بالا، فرسایش در پایین) یك نوع فروپاشی كلی است."

۱۸ شهریور ۱۳۸۸

دموکراسی

"از لحاظ نظری موانع عمده گذار به مردم‌سالاری در خاورمیانه بر طبق ادبیات موجود عبارتند از:

1) سنت استبداد شرقی و تسلط دولت‌ها بر منابع عمده؛

2) تفسیرهای سنتی و یا بنیادگرانه از اسلام و شریعت اسلامی؛

3) تداوم ساختار قبیله‌ای و قبیله‌گرایی و شکاف‌های قومی؛

4) پراکندگی جغرافیایی به عنوان عامل جلوگیری از پیدایش همبستگی طبقاتی و اجتماعی؛

5) سابقه و میراث استعمار و وابستگی سیاسی؛

6) اقتصاد نفتی و دولت "رانتی"؛

7) ضعف نهادهای جامعهٔ مدنی به دلیل سلطه تاریخی نهادهای مذهبی و نظامی؛

8) فرهنگ سیاسی تابعیت و سرسپردگی"

خواندن کتاب "گذار به مردم‌سالاری" دکتر بشیریه در این روزها می‌تواند به تحلیل وضع موجود و دنبال کردن واقع‌بینانه‌ی فضای فعلی جامعه کمک کند. کتاب را نشر نگاه معاصر در سال 87 منتشر کرده و نگاهی دارد به سیر دموکراتیزه شدن جوامع و دولت‌های گوناگون در جهان.

در ابتدای کتاب نقل قولی هست از جان استوارت میل، فیلسوف انگلیسی قرن نوزدهم:

"اگر کل بشریت جز یک تن همگی هم‌عقیده بودند، باز هم اقدام بشریت در سرکوب عقیده‌ٔ آن یک تن مشروع‌تر و موجه‌تر از اقدام آن یک تن در سرکوب عقیده‌ٔ کل بشریت نبود."

۱۲ مرداد ۱۳۸۸

ارغوان

به شعر پناه می‌برم وقتی هیچ کاری، به معنای واقعی هیچ کاری، نمی‌توانم بکنم برای فرونشاندن غم دوستانِ نزدیک و دورم؛ حتی دیداری و عرض تسلیتی.

ممنون آقای ابتهاج به‌خاطر واژه‌هایی که که کمی دلتنگی‌ها را می‌نشانند. کاش برای دوستانم هم چنین باشد.


*ارغوان! شاخهٔ همخونِ جدا ماندهٔ من

آسمانِ تو چه رنگ است امروز؟

آفتابی است هوا؟

یا گرفته است هنوز؟


من در این گوشه که از دنیا بیرون است

آسمانی به سرم نیست

از بهاران خبرم نیست

آنچه می‌بینم دیوارست

آه، این سختِ سیاه

آن‌چنان نزدیک است

که چو برمی‌کشم از سینه نَفس

نَفسم را برمی‌گرداند

ره چنان بسته که پروازِ نگه

در همین یک قدمی می‌مانَد.


کورسویی ز چراغی رنجور

قصه‌پردازِ شبِ ظلمانی‌ست

نَفسم می‌گیرد

که هوا هم اینجا زندانی است.

هرچه با من اینجاست

رنگِ رخ باخته است

آفتابی هرگز

گوشهٔ چشمی هم

بر فراموشیِ این دخمه نیانداخته است.


اندرین گوشهٔ خاموشِ فراموش شده

کز دَمِ سردش هر شمعی خاموش شده

یادِ رنگینی در خاطرِ من

گریه می‌انگیزد:

ارغوانم آنجاست

ارغوانم تنهاست

ارغوانم دارد می‌گرید

چون دلِ من که چنین خون‌آلود

هر دم از دیده فرومی‌ریزد.


ارغوان!

این چه رازی‌ست که هربار بهار

با عزای دلِ ما می‌آید

که زمین هرسال از خونِ پرستوها رنگین است

وین چنین بر جگرِ سوختگان

داغ بر داغ می‌افزاید.


ارغوان، پنجهٔ خونینِ زمین!

دامنِ صبح بگیر

وز سوارانِ خرامندهٔ خورشید بپرس

کی بر این درهٔ غم می‌گذرند.


ارغوان، خوشهٔ خون!

بامدادان که کبوترها

بر لبِ پنجرهٔ بازِ سَحر غلغله می‌آغازند

جانِ گل‌رنگِ مرا

بر سرِ دست بگیر

به تماشاگهِ پرواز ببر

آه، بشتاب که همپروازان

نگرانِ غمِ همپروازند.


ارغوان، بیرقِ گلگونِ بهار!

تو برافراشته باش

شعرِ خونبارِ منی

یادِ رنگینِ رفیقانم را

بر زبان داشته باش.


تو بخوان نغمهٔ ناخواندهٔ من

ارغوان، شاخهٔ همخونِ جداماندهٔ من!


*از: مجموعهٔ تاسیان، ه ا سایه