۳ دی ۱۳۸۹

آرزو

نمی خواهم بزرگ شوم

وفادار می مانم آیا

به آرزوهای کوچک زندگی؟


پی نوشت: Pan's Labyrinth باز عالی بود!

۲۷ آذر ۱۳۸۹

مرور

مرور روزهای دیروز، لذت را می آورد و بی وقفه به جانت می ریزد. تلخ و شیرینش فرق نمی کند. مهم ثبت آن خاطراتی است که که در روزهای و شبهای زندگی از دل کوچک پسرک بر آمد و نشست در میان هزاران کلمه ی این زبان آشنای فضای مجازی و سهمی گرفت از این همه واژه.
مرور خاطره های دو و سه ساله و نظرهای دوستان دور و نزدیک، زیاد لذت داشت.

زندگی جاریست
و من
می دوم
تا از جریان پر شتابش
جا نمانم
زندگی جاریست...

۱۳ آذر ۱۳۸۹

نونِ نوشتن*

باید به یاد آورم آن سی و دو حرف آشنای قدیمی را. باید مرور کنم همه واژه هایی را که بی بهانه می آمدند و می نشستند روی صفحه ی سپید روبرو و حرف می زدند. اشتباه است اگر بگویم "نوشتن" حوصله می خواهد. راستش این است که حوصله می آورد ردیف کردن کلمات رام شده و قرار می دهد به ذهن ناآرامی که شاخه به شاخه زندگی را جا می گذارد.
گاهی اگر بنشینم روی لبه تخت، باز کنم آن صفحه چند ساله را و بنویسم، بی فکر، آرام می شوم. ثبتِ لحظه های تلخ و شیرینِ "بودن" همیشه لذت داشته و به اشتراک گذاشتنشان با دیگران هم. گاهی اما فراموش می کنم این لذت را و غرق می شوم در دنیای پر سکوت بی واژه. تلنگری لازم است؛ ترانه ای، خاطره ای یا غمی شاید که بشکنی سکوت سنگین کلمات را و بنویسی. حال تو بگو مبهم و گنگ و نامربوط.

"آغوشی،
کلامی،
واژه ای،
یا نگاهی حتی

برای تاب سرمای سوزان؛

روزِ مباداست..."


*عنوان برگرفته از کتابِ "نون نوشتن" اثر محمود دولت آبادی است که سال گذشته توسط نشر چشمه چاپ شد.