۷ تیر ۱۳۸۶

این درها باز می شوند

برای پیگیری خواستی مدنی که دیگر حتی به نیمی از افراد جامعه هم محدود نمی شود، چه می توان کرد؟ بهترین کار برای رسیدن به خواسته ای که آن قدر به حق بودنش واضح است که شاید خیلی ها اصلاً ندانند که از آنان دریغ شده چیست؟ مدت هاست که بر اساس قانونی نانوشته و ثبت نشده زنان کشورمان از تماشای مسابقات فوتبال در استادیوم ها محرومند. شاید تا چند ماه پیش در سطحی ترین نگاه ممکن می شد آن را تنها مشکل زنان این کشور دانست و با بی خیالی از کنارش گذشت. اما وقتی می شنویم که همین موضوع بهانه ای شده برای عدم ارسال مدارک کشورمان جهت کسب میزبانی جام ملتهای آسیا و بالطبع محروم شدن ایران با همه شایستگی ها از این میزبانی، دیگر بعید می دانم کسانی باشند که بگویند این مساله تنها به زنان محدود می شود و مردان را با آن کاری نیست! برگزیدن راهی مدنی همچون فرستادن نامه اینترنتی به متولیان فوتبال در سطح جهان و آسیا به نظر بهترین کار ممکن می آید در راه پیگیری این مساله. هیچ کدام نمی خواهیم از حق میزبانی هیچ مسابقه ای محروم شویم. همان طور که نمی خواهیم نیمی از جامعه از حق شاد بودن، با هیجان فریاد زدن و پیگیری دویدن های بی امان بازیکنان روی مستطیل سبز محروم شود. ثبت نام پای نامه و فرستادن آن برای فیفا و اِی اِف سی کار بزرگی که نیست. هست؟

لینک صفحه ثبت نام

مرتبط:
حقِّ دیدن

۵ تیر ۱۳۸۶

صفر

ا"وقتی گریبان عدم
با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را
پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را
در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را
با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم
نه عقل بود ونه دلی
چیزی نمی دانم از این
دیوانگی و عاقلی..."

عالیست این ترانه افشین یداللهی که علیرضا قربانی آن را در تیتراژ پایانی مدار صفر درجه خوانده.
زنگ صدایش در انتهای روزی سخت از گوشم بیرون نمی رود:

"یک آن شد این عاشق شدن
دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا
از عمق چشمانم ربود..."

باید حس زیبایی باشد مگر نه؟

۲ تیر ۱۳۸۶

من و کی؟

گوشی ها در گوشم می خوانند:

"اگه حتی بین ما

فاصله یک نفسه،

نفس منو بگیر..."

و من در خیال هایم به دنبال مرجع دیگر ضمیر می گردم!

سیمای چند صدایی

برنامه "مردم ایران سلام" را می بینم. نه این که هر روز از صبح زود پای تلویزیون نشسته باشم و 2 ساعت و نیم صبحگاهی را به آن اختصاص دهم. معمولاً در زمان بخش اعظم برنامه هنوز از تخت جدا نشده ام. اما پس از بیداری عموماً کار اولم فشردن دکمه شماره 2 کنترل تلویزیون است. امروز این برنامه یک ساله شد. برنامه ای که با گرد هم آوردن مجریان مختلف و صحبت از هر دَری در اولین ساعات روز، نقش بزرگی در شکل دهی به افکار عمومی کشورمان و تغییر یا باز تولید فرهنگ رایج در جامعه می تواند داشته باشد. این پُست را برای تجلیل از سازندگان چنین برنامه ای نمی نویسم اما...


نمی دانم چرا مجری خوش صحبت برنامه این قدر اصرار دارد در تفکیک وظایف مردانه و زنانه در جامعه و القای ویژگی های لطیف و همراه با کرشمه به زنان! این را چند باری از او دیده بودم و چون در اغلب موارد مخالفتی هم با او نمی شد، به راحتی از قاب تلویزیون روی ذهن های بینندگان تاثیر می گذاشت و با آن حجم عظیم مخاطب تلویزیونی، امید هامان را برای تغییر نگاه های سنتی به زن و مرد کم رنگ و کم رنگ تر می کرد. امروز اما اتفاق جالبی افتاد. به مناسبت همان قضایای سالگرد و این ها مهمانان زیادی داشت این برنامه. از جمله دکتر هاشم رفیعی تبار که به گفته خود مجری پدر علم نانوتکنولوژی در ایران است و پریوش نظریه که هنرپیشه ی سینما است. اتفاقاً دوباره فرصتی دست داد که مجری به بحث مورد علاقه اش اشاره ای کند و به حوزه های اختصاصی زنان از جمله مدیریت منزل و تربیت فرزندان بپرازد. این بار اما خانم مهمان اعتراض کرد که این ها همه ی نقش زن در جامعه نیست و آقای مهمان به شدت پشت او آمد که اصلاً مجری باید عذرخواهی کند (نه با لحن تند و تلخ البته) و باید حضور زنان در جامعه را پر رنگ کنیم و شاید به جز معدودی از عرصه ها که به قوای جسمانی بالا احتیاج دارد، زنان می توانند به هر فعالیتی در جامعه مشغول شوند و آماری هم از دانشگاه محل تدریسش ارائه کرد که برتری مطلق زنان را در تعداد دانشجو می رساند. این بار هرچه مجری اصرار می کرد که آخر تفاوتی هست و نمی شود، مهمان ها نمی پذیرفتند تا این که بحث عوض شد و فقط آقای مجری عزیز با رویی خندان گفت که هنوز مشکلاتی با این فکر دارد که آن را به بحث در جایی دیگر موکول می کند.


قصدم از نوشتن این پُست زیر سوال بردن این برنامه و مجری آن که به کار خود به خوبی وارد است هم نبود. تنها می خواستم به گوشه ای از روند بازتولید ذهنیت های جا افتاده در جامعه اشاره کنم و دشواری ایجاد تغییر، آن هم به شکل پایدار در افکار عمومی رایاد آور شوم. بعید می دانم که جناب مجری با قصد و غرض این گونه از نظریاتش دفاع می کرد یا نقشه ای داشت برای جا انداختن آن ها در بین مردم. او عقیده شخصی خود را می گفت و آن چه را که در سالهای عمر از همین جامعه آموخته بود پس می داد اما شاید در آن لحظه از یاد برده بود تریبونی با مخاطب میلیونی در اختیار اوست و باید بیشتر دقت کند در اظهار نظر در حوزه هایی که تخصص او نیست. کاش بخش کوچکی از این تریبون ها که شمارشان کم نیست، به دیگرانی که نظرهایی از جنس دیگر دارند تعلق داشت...

آرزو هم که عیب نیست مگر نه؟!


مرتبط:

پرستو مفصل تر نوشته در همین باره.
يک صبحانه‌ی دلپذير در غلاف تمام فلزی.

۲۹ خرداد ۱۳۸۶

سنگ...

می شود این خبر را خواند و آرام ماند؟!
کی خلاص می شویم از دست همه ی خبرهای فوری؟!

مکرمه ابراهيمي، 43 ساله، 11 سال است که به همراه مردي که از او يک فرزند دارد در زندان چوبين قزوين در انتظار اجراي حکم سنگسار به سر مي برد. يک منبع مطلع با تاييد خبر اجراي حکم سنگسار در تاکستان به خبرنگار ميدان گفت: "حتي گودالي را که قرار است حکم در آن اجرا بشود در بهشت زهرا کنده اند.

کجایند مسوولانی که از عدم اجرای این مجازات غیر انسانی در کشور خبر می دادند؟!
کاش می دانستیم چه می توان کرد...
ا
مرتبط:
فراخوان عمل فوری
اصل خبر در میدان زنان
وارش
زن نوشت
اسپارترا
این بار نوبت مکرمه است...
Stoning news approved by officials


خبر تکمیلی:
انگار پس از پیگیری های بی وقفه اعضای کمپین قانون بی سنگسار و تماس های تلفنی مردم، به دستور قوه قضائیه اجرای حکم متوقف شده. البته این به معنای لغو حکم نیست و هنوز تلاش های زیادی لازم است تا ختم به خیر شدن این پرونده و موارد متعدد مشابه دیگر. می توان به آینده ای امیدوار بود که دیگر پرونده ای نباشد که بسته شود؟


۲۸ خرداد ۱۳۸۶

خاتمی و نگاه به زنان در جامعه

سخنرانی سید محمد خاتمی که در بزرگداشت مقام حضرت زهرا در موزه ملی قرآن کریم انجام داد، حرف های جالبی داشت درباره مساله حضور زنان در جامعه و مسوولیت ها و نقش های آنان. یعنی به نظرم خاتمی از این فرصت به خوبی استفاده کرد تا نظرات خودش را درباره نگاه غلطی که در طول تاریخ نسبت به زنان وجود داشته مطرح کند و برای آن بدیل ارائه دهد.

بند های زیر از همان سخنرانی آورده شده اند:

... اين بينش چنان قوي بوده است كه در فرهنگ و تاريخ و ادب و هنر و ارزش‌گذاري و فلسفه و اخلا‌ق و فقه و حقوق و همه روابط اجتماعي بشر تاثير گذاشته است؛ يعني ديد مردانه به تاريخ و مرد را جنس برتر دانستن، زن را جنس دوم و پايين‌تر دانستن. اين واقعيتي است كه در تاريخ رخ داده است. حتي اگر ما با يك نگاه سطحي هم به متون مراجعه كنيم - متون هم با زبان رايج و مخاطب قرار دادن ذهن‌هاي جامعه سخن مي‌گويند - غلبه نگاه مردانه را در آنها مشاهده مي‌كنيم.

اين نگاه همان‌گونه كه گفتم در مناسبات اجتماعي، در نظام ارزش‌گذاري جامعه، در اخلا‌ق، در فلسفه، در فقه و در حقوق نيز متجلي مي‌گردد. مرد صاحب امتيازاتي مي‌شود كه زن آن امتيازات را ندارد و زن را با محروميت‌هايي روبه‌رو مي‌شود كه مرد آن محروميت‌ها را ندارد. اين نگاه حاصل نگاه مردانه به هستي، جهان و جامعه انساني است و خود اين نگاه ناشي از يك نوع سطحي‌نگري و بينش مادي است، نسبت به واقعيت‌ها و آنچه در جامعه است.

وقتي آن ديد بر جامعه حاكم است، خود به خود يك نوع عقب‌ماندگي هم در بخشي از جامعه كه نگاه تحقيرآميز به او مي‌شود، ايجاد مي‌گردد. اگر ما در تاريخ مي‌بينيم كمتر بودند زناني كه بتوانند مسووليت‌هاي اجتماعي را بپذيرند و جامعه اگر هم اعتقاد داشته كه مي‌توانند، نمي‌توانسته ريسك و خطر بكند و سرنوشت جامعه را با مشكل روبه‌رو كند، اين امر خودش معلول آن بينش غلط است. رشد، يك امر اجتماعي است. اگر شما دو انسان را با همه مشخصات مساوي خودشان، يكي را در معرض تربيت، آموزش و تمرين قرار دهيد و يكي را در جايي حبس كنيد و اجازه حركت به او ندهيد و بعد از يك سال، بخواهيد كه اين دو با هم مسابقه بدهند و آن انسان آموزش نديده شايد استعدادش بيشتر از آن كسي باشد كه آموزش ديده است، اما طبيعي است كه آن فرد آموزش نديده اصلا‌ نمي‌تواند رقابت كند. شما وقتي گفتيد زن بايد در خانه بنشيند و در عرصه اجتماعي حضور نيابد، طبيعي است كه خيلي از استعدادهاي او رشد نخواهد كرد و در عمل ناتوان‌تر از مرد جلوه خواهد كرد، اما آن ناتواني معلول آن ديد غلط و نتيجه‌اي است كه از آن ديد غلط گرفته شده و نه علت آن. تجربه تاريخي نشان داده است كه در شرايطي كه اين زمينه فراهم شود، نه‌تنها شايستگي‌هاي زن كمتر نيست، در خيلي جاها بيشتر هم است. زنان انسان هستند، انساني كه مي‌تواند همه شايستگي‌ها را داشته باشد. سخن بر سر اين نيست كه حتما به اجبار بگوييم زنان بايد بيايند و همه مسووليت‌ها را بپذيرند، بلكه سخن بر سر اين است كه بايد بتوانند در اين عرصه حضور بيابند و منعي براي اين كار نباشد؛ نه منع اجتماعي، نه منع حقوقي و نه ساير منع‌ها و محدوديت‌هايي كه وجود دارد.

لینک مطلب از: هنوز

۲۶ خرداد ۱۳۸۶

روز

روزت را دریاب"
با آن مدارا کن
این روز از آنِ توست
بیست و چهار ساعت کامل. _
به قدر کفایت فرصت هست
تا روزی بزرگ شود.

نگذار هم در پگاه فروپژمرد."

مارگوت بیگل، ترجمه احمد شاملو، چیدن سپیده دم

۲۵ خرداد ۱۳۸۶

قهرمانِ زن

جالب بود برایم که امروز صبح پخش مستقیم مسابقات اتوموبیلرانی کلاس 1600 جی تی را این قدر با اشتیاق دنبال می کردم و دوست داشتم تنها شرکت کننده زنِ در آن قهرمان شود. لاله صدیق که اکنون دیگر راننده با تجربه ای به حساب می آید و جایگاه خود را در این رشته به همه ثابت کرده، به خاطر مقام های قبلی در خط اول مسابقه قرار گرفته بود و تا آخر هم جایگاه خود را حفظ کرد و با فاصله نسبتاً زیاد با نفر دوم، قهرمان مسابقات اتوموبیلرانی کشور در این کلاس شد. مجری برنامه هم از تعریف کردن کم نگذاشت و به خصوصیات خیلی خوب رانندگی و کنترل ماشین او چندین بار اشاره کرد.


به نظرم در شرایط حاضر کشورمان که زنان این قدر با محدودیت های گوناگون در همه عرصه ها و از جمله ورزش روبرویند، قهرمانی لاله صدیق با وجود حضور مردانِ با تجربه مساله مهمی است و نمی توان صرفاً با دید انسانی به آن نگاه کرد و تفاوتی برای او به سبب زن بودنش قائل نشد. متاسفانه این فرهنگ جنسیت زده موجود است که نگاهی جنسیتی را به ما هم تحمیل می کند و سبب می شود تفاوت بگذاریم میان قهرمانی که موانع بسیار بیشتری را پشت سر می گذارد برای رسیدن به سکوی نخست و دیگرانی که در ابتدای راه چندین دور نسبت به او پیش تر بوده اند و مسیری سهل تر را پیش رو داشته اند برای ورود و ادامه کار در این عرصه. شاید این از جمله تبعیض های مثبتی باشد که این بار تنها در درونمان برای ورزشکاران سخت کوشی در نظر می گیریم که بی شک راه یکسانی را نپیموده اند نسبت به رقیبان غیر هم جنس برای قهرمانی. افزایش شمار این افراد، برابری زنان و مردان را در بسیاری از عرصه ها ثابت می کند و راه را بر اندیشه های ناصوابی که فرهنگ فرادست و فرودست رایج را بازتولید می کنند، می بندد.


بی صبرانه روزی را انتظار می کشم که بتوان بدون نگاه به جنسیت افراد، معیارهایی حرفه ای و تکنیکی برگزید برای ارزش گذاری نحوه کار و کوشش زنان و مردان کشورمان در همه حضورهای عمومی و بی مشکل آن ها در جامعه. اما تا آن وقت حق بدهید که گاهی از موفقیت زنان در ارزیابی های مشترک با مردان، بیشتر خوشحال شویم و این را به حساب دیدگاه جنسیتی دلخواه ما و افتادن از سمت دیگر بام نیاندازید.


مرتبط:
لاله صدیق تقلب کرده است؟

۲۴ خرداد ۱۳۸۶

میراث پدری

چند روزی است که می خواهم درباره نمایشگاه کوچکی که در خانه هنرمندان برپاست بنویسم و نمی رسم.

این را بخوانید:

"... در که باز می شد شب بود، کفش هایش را نکنده یک راست می رفت سراغ درها یکی را باز می کرد دیگری را می بست. کلافه ام کرده بود... آن وقت ها نمی توانستم، شاید هم نباید می گفتم، اما حالا بزرگتر شده ام، آخرین بار تا پشت این در خودش را رسانده بود، درست از این جا که نگاه می کردی دو پا را می دیدی که ایستاده تا دم همین در، و یا با صورتی مخدوش که گاهی از ضرب و شتم یک خاطره به هم ریخته بود، تمام قاب را می پوشاند..."

چیزی درباره ویدئو آرت نشنیده بودم تا این که نمایش "میراث پدری" محمد پرویزی را در نگارخانه ممیز خانه هنرمندان دیدم. جالب بود به نظرم و نمایش نیم ساعته اش خسته ات نمی کرد. به خصوص با آن فرم سه وجهی که باید مدام سر را می چرخاندی تا روایت سه پاره را دنبال کنی و چشم به درهایی بدوزی که هر کدام به گوشه ای از تاریخ 25-30 ساله اخیر کشورمان باز می شد و بیننده را با خود می کشاند.

می خواستم تماشایش را توصیه کنم که دیدم امروز آخرین روز نمایش است تا ساعت 8 شب که هر نیم ساعت تکرار می شود.

راستی چقدر صدای علیرضا قربانی در انتهای کار به دل می نشست.

۱۹ خرداد ۱۳۸۶

حال همه ما خوب است اما تو باور نکن!

احمد سالک، دبير هيات عالي گزينش کشور و عضو جامعه روحانیت مبارز در تازه ترين اظهارنظر خود، رشد احزاب و گروه ها و جريانات سياسي را به قارچ تشبيه کرده و با اعتقاد بر اينکه اين گروه ها باعث عزاي مسلمين مي شوند، گفته است: "حزب براي سياسي کاري است که افراد فقط خود را ببينند نه خدا را. معتقدم که حزب براي برتري طلبي و قدرت طلبي، يعني شهوت است."

پی نوشت:
هیات عالی گزینش یعنی همون جایی که به استخدام ها نظارت داره دیگه. نه؟!

منبع: روزنامه شرق

۱۷ خرداد ۱۳۸۶

گفتگو با من

از درخت و سبزه و رود نمی خواهم بنویسم. از طبیعت مه آلودی که دستمان را از شهر می گیرد و به دامنه کوه می کشاند هم نمی خواهم بگویم. اگر می خواستم، باید می نشستم و لحظه لحظه روزهایی را می نوشتم که آرام را داشتند و زیبا را... یکجا.

دوست دارم از خودم بگویم و طوری بنویسم که آرامش ببارد از واژه هایی که یکی یکی به جای سپیدی می نشینند. چه خوب بود آدم ها که از خودشان می نوشتند و توالی روزها و شبهاشان را ثبت می کردند، فضایی که در آن نفس می کشیدند را هم می شد شناخت. مثلا آدم فقط بگوید امروز نیم ساعت پیاده روی کردم و خواننده بفهمد که مسیر پیاده روی سنگی بوده، این جا و آن جا از میان سنگ ها بوته هایی هم روییده بوده و چیزی بین خاکستری و سبز می آورده مقابل چشم. از گوشی های نویسنده هم نوایی پخش می شده و او را دوره می کرده، نرم و سیال: "ببار ای نَم نَم باران، زمین خشک را تَر کن، سرود زندگی سَر کن..."

دارم کَم کَم خاطره نویسی هایم را به یاد می آورم. پیش تر ها بیشتر می نوشتم از روزهایی که می آمد و می رفت و هر کدام چیزی می داد و چیزی می گرفت لابد که دست خالی نرود. شاید لذت نوشتن روی کاغذ بود که تنبلی را از بین می برد و کلمه را از دالان های تودرتوی ذهن بیرون می کشید و تولدش را جشن می گرفت. این روزها اما باز می نویسم و قبول می کنم که با کیبُرد و فایل های وُرد هم می توان خاطره ها را نوشت تا بمانند و بَعدها سرشارت کنند از غم های دور و شادی های نزدیک...

در یکی از همین خاطره نویسی های این چند روزه نوشته ام:

"لامصب بد می بارد و تَق تَق ای به راه انداخته روی سقف چوبی ویلای شمالی که نگو نپرس! راستش خیلی خوشم نمی آید از این احساس پُر از قطره و نَم. چرایش واضح نیست وقتی شاید تنها 10 درصد عمر را بی این حس زیسته باشی؟!

چُرت کوتاهی زدم و وقتی بلند شدم، همه آن آب ها و صداها جای خود را به سکوت داده بود و مه. کافی بود پنجره اتاق را باز کنم تا ذره های ریز آن در بغلم جا خوش کند..."


چطور است؟

این را از خودم پرسیدم وقتی مثلا 10 سال بعد این واژه ها را مرور می کنم... چطور است پسرک 35 ساله؟ یادت نرود پی نوشت بنویسی وقتی این سطرها را می خوانی و حِسَت را بگویی!

۱۲ خرداد ۱۳۸۶

ويسادار*

لذت نوشتن های بد خط مينی بوسی را فراموش کرده بودم. ا
هجوم مکرر لذت های فراموش شده به يادم آورد اما يکی شدن با دنيای بيرون را و ابراز دنيای درون را هم. اين جا، روی صندلی جلوی مينی بوس، در ميانه ی تکان های پياپی ماشين نشسته ام و خودکارم زمين نمی ماند. دوست دارد يکريز بنويسد تا دوباره فراموش نکند همه ی ديده هايی را که قرار نيست خيلی تکرار شوند اين روزها انگار. حضور بی دغدغه در مرکز سبز و آبی و کبود. وقتی دارد باورت می شود که زندگی جز آن چارديواری 65 متری هميشگی نيست، گاهی سرشار شدن از آب و باران و دريا، خوب که نه، لازم است بی شک! لازم هم هست حتما که ثبت کنی لحظه های نو شدن را تا که در توالی کار و بی کاری های پيش رو زود گم نشوند... ا
دو سوی جاده شمالی لحظه ای تن پوش سبز را وا نمی نهد و رنگی ديگر را نمی گزيند برای جلوه گری. در ميانه ی آخرين ماه بهاری، با اين همه سبز که دوره شوی، سخت است که عالی نباشی و پر از بهانه های کوچک خوشبختی. ا
فقط يک سوال تکراری. رابطه ی تنهايی و قدرت را به ياد داريد؟ چقدر مستقيم است اين رابطه و چقدر خواستنی است آن تنهايی به نظرتان؟ "بودن های دو نفره" در فراغت های رنگين زندگی لذت بيشتری ندارد؟ يا در سوی ديگر، "تک بودن"، فرصت لمس بيشتر لحظه های خلوت و آرامِ روزهای سپيد را نمی دهد؟ کدام بهتر است؟
توضيح: ويسادار نام منطقه ای در حوالی شهر پره سر و در 70 کيلومتری شمال غربی شهرستان رشت است که آبشار زيبا و طبيعت بکری دارد. ا