چقدر پیشبینی ناپذیر است زندگی! خوبی و سرخوشانه لحظههایت را فرو میدهی و بیدغدغه با زمان و زمین بازی میکنی و سرگرم میشوی؛ دریچهی بستهی پنجرهی دلتنگی ولی ناگهان زاویه میگیرد و از آن گوشه سرک میکشد که "هوی! خیلی هم خوشت نباشد که هستی، که بازی میکنی، که جدی نمیگیری، که میخواهی تا انتهای دنیا از هیچ کلام بر زبان آمدهای ناراحت نشوی..." . دلتنگم و برای هجوم یکبارهاش دلیل خاصی نمیبینم.
نوشتههای خانم بازیگر را میخوانم و چقدر نزدیک میبینم حس ناتوانیش را برای نوشتن کلمههای بیصدا؛ میآیم کامنت بگذارم ولی میبینم پیشتر 130 نفری نزدیکیهایشان را بروز دادهاند و نمیخواهم همراه موج هواداران شوم و بیخیال کلمه میشوم و پست میگذارم و همینجا اعتراف میکنم که نمیدانم؛ که نمیتوانم بازیگوشی بیوقفهی کلمه را قطع کنم و بیارم بنشانمش اینجا تا به طرزی منطقی همهی معناهای ذهن را قطار کند و بفرستدش به 10-20 کامپیوتری که لابد اینجا را ثبت میکند روی صفحهی لامپی یا کریستالی روبروی خواننده.
پس باز از میان همه کلمهها "بیخیال" را برمیدارم و میگذارمش؛ تنها، بدون حرف اضافه تا هیچ نگوید و سرخوشم کند و لحظههای بعدی را به یادم بیاورد که هستم؛ سرخوش و بیدغدغه و خیال و کلمه.
نوشتههای خانم بازیگر را میخوانم و چقدر نزدیک میبینم حس ناتوانیش را برای نوشتن کلمههای بیصدا؛ میآیم کامنت بگذارم ولی میبینم پیشتر 130 نفری نزدیکیهایشان را بروز دادهاند و نمیخواهم همراه موج هواداران شوم و بیخیال کلمه میشوم و پست میگذارم و همینجا اعتراف میکنم که نمیدانم؛ که نمیتوانم بازیگوشی بیوقفهی کلمه را قطع کنم و بیارم بنشانمش اینجا تا به طرزی منطقی همهی معناهای ذهن را قطار کند و بفرستدش به 10-20 کامپیوتری که لابد اینجا را ثبت میکند روی صفحهی لامپی یا کریستالی روبروی خواننده.
پس باز از میان همه کلمهها "بیخیال" را برمیدارم و میگذارمش؛ تنها، بدون حرف اضافه تا هیچ نگوید و سرخوشم کند و لحظههای بعدی را به یادم بیاورد که هستم؛ سرخوش و بیدغدغه و خیال و کلمه.
۱ نظر:
کلا زدم به ب یخیالی..
این یعنی خوبم@
ارسال یک نظر