۱۳ آذر ۱۳۸۹

نونِ نوشتن*

باید به یاد آورم آن سی و دو حرف آشنای قدیمی را. باید مرور کنم همه واژه هایی را که بی بهانه می آمدند و می نشستند روی صفحه ی سپید روبرو و حرف می زدند. اشتباه است اگر بگویم "نوشتن" حوصله می خواهد. راستش این است که حوصله می آورد ردیف کردن کلمات رام شده و قرار می دهد به ذهن ناآرامی که شاخه به شاخه زندگی را جا می گذارد.
گاهی اگر بنشینم روی لبه تخت، باز کنم آن صفحه چند ساله را و بنویسم، بی فکر، آرام می شوم. ثبتِ لحظه های تلخ و شیرینِ "بودن" همیشه لذت داشته و به اشتراک گذاشتنشان با دیگران هم. گاهی اما فراموش می کنم این لذت را و غرق می شوم در دنیای پر سکوت بی واژه. تلنگری لازم است؛ ترانه ای، خاطره ای یا غمی شاید که بشکنی سکوت سنگین کلمات را و بنویسی. حال تو بگو مبهم و گنگ و نامربوط.

"آغوشی،
کلامی،
واژه ای،
یا نگاهی حتی

برای تاب سرمای سوزان؛

روزِ مباداست..."


*عنوان برگرفته از کتابِ "نون نوشتن" اثر محمود دولت آبادی است که سال گذشته توسط نشر چشمه چاپ شد.

۲ نظر:

میترا گفت...

امروز می اندیشیدم که به چیز احتیاج دارم، سکوت! می نویسم که به این سکوت دست یابم...

ری را گفت...

دلمان پوسید از دلتنگی!