باید به یاد آورم آن سی و دو حرف آشنای قدیمی را. باید مرور کنم همه واژه هایی را که بی بهانه می آمدند و می نشستند روی صفحه ی سپید روبرو و حرف می زدند. اشتباه است اگر بگویم "نوشتن" حوصله می خواهد. راستش این است که حوصله می آورد ردیف کردن کلمات رام شده و قرار می دهد به ذهن ناآرامی که شاخه به شاخه زندگی را جا می گذارد.
گاهی اگر بنشینم روی لبه تخت، باز کنم آن صفحه چند ساله را و بنویسم، بی فکر، آرام می شوم. ثبتِ لحظه های تلخ و شیرینِ "بودن" همیشه لذت داشته و به اشتراک گذاشتنشان با دیگران هم. گاهی اما فراموش می کنم این لذت را و غرق می شوم در دنیای پر سکوت بی واژه. تلنگری لازم است؛ ترانه ای، خاطره ای یا غمی شاید که بشکنی سکوت سنگین کلمات را و بنویسی. حال تو بگو مبهم و گنگ و نامربوط.
"آغوشی،
کلامی،
واژه ای،
یا نگاهی حتی
برای تاب سرمای سوزان؛
روزِ مباداست..."
*عنوان برگرفته از کتابِ "نون نوشتن" اثر محمود دولت آبادی است که سال گذشته توسط نشر چشمه چاپ شد.
گاهی اگر بنشینم روی لبه تخت، باز کنم آن صفحه چند ساله را و بنویسم، بی فکر، آرام می شوم. ثبتِ لحظه های تلخ و شیرینِ "بودن" همیشه لذت داشته و به اشتراک گذاشتنشان با دیگران هم. گاهی اما فراموش می کنم این لذت را و غرق می شوم در دنیای پر سکوت بی واژه. تلنگری لازم است؛ ترانه ای، خاطره ای یا غمی شاید که بشکنی سکوت سنگین کلمات را و بنویسی. حال تو بگو مبهم و گنگ و نامربوط.
"آغوشی،
کلامی،
واژه ای،
یا نگاهی حتی
برای تاب سرمای سوزان؛
روزِ مباداست..."
*عنوان برگرفته از کتابِ "نون نوشتن" اثر محمود دولت آبادی است که سال گذشته توسط نشر چشمه چاپ شد.
۲ نظر:
امروز می اندیشیدم که به چیز احتیاج دارم، سکوت! می نویسم که به این سکوت دست یابم...
دلمان پوسید از دلتنگی!
ارسال یک نظر