از من که در غُر زدن از روزهای خیس و کمنور باسابقهام بعید بود. از کلاس که بیرون آمدم، شُرشُرِ بیوقفهی قطرهها تمامی نداشت. انگار زمین و زمان را میخواست آب ببرد. لمس مداومِ اولین بارانِ پاییزی اما چنان شادم کرد که مدتی در خیابان ماندم و مثل همیشه سریع به خانه نرفتم. پاییزِ تهران شروع شده. خنک و دلپذیر؛ و البته اعتراف میکنم که سرک کشیدنهای خورشید، بعد از مدتی حکومت ابر و آب هم خوشحالم میکند. حال و هوای خوبی دارم کلاً. انرژی و روحیهام بالاست و روزها و شبهایم را دوست دارم.
زندگی جاریست...
مرتبط:
You know I love you more
باران
۱ نظر:
چه عجب شما يه بار سرحالي!
ارسال یک نظر