دوست دارم آبی عمیق بنویسم در لحظههای بیقرار زندگی.
دوست دارم وقتی به دریای تاریکی خیره میشوم که هلال درخشانی امشب مهمانش است و خط سپیدی کشیده روی صورتش، از زندگی بنویسم. از شهر شب که یک ماهی هست همهی روزگارم شده؛ از بوی نمی که دست از سرم بر نمیدارد؛ از صدای گرفتهی ستار که میخواند:
"سلام ای کهنه عشقِ من که یاد تو چه پابرجاست
سلام بر روی ماهِ تو عزیزِ دل سلام از ماست"
دوست دارم از خالی شدنهای دل بنویسم و لذت دلتنگی
از طعم همهی ثانیههای بودن که تکراری نیست وقتی دوری و غریب
دوست دارم بنویسم
از حال و هوای عاشقی.
۲ نظر:
سلام ... دلم برات تنگ شده .......... حتا !
نه! روزبه تو هم؟؟؟!!!
ارسال یک نظر