۳۰ آذر ۱۳۸۷

In the mood for drilling 3

هوای ابری را بیشتر دوست دارم. ابری که باشد، شاید، برای دقیقه‌ای هم که شده، در همان نقطه‌ای از آسمان که خورشید انتظار می‌کشد برای جلوه‌گری، تکه ابر کوچکی به کناری رود، نوارهای سپیدی ظاهر شود و خطی از آتش بنشاند بر آخرین نقطه‌ی تلاقی آب و آسمان. این روزها ارزش حضور گاه و بی‌گاه همه‌ی زیبایی‌های زندگی را زیاد می‌فهمم...

این‌ها را سه روز پیش نوشته بودم. می‌شود چهارشنبه. مدتی‌است که لحظه‌شماری می‌کنم برای آمدن. روزها می‌آیند و می‌روند. چند روز گذشته سرعت حفاری بالا بود و طبعاً کار ما هم زیاد. بعضی شب‌ها آخرهای شیفت که می‌شد، دیگر سرسام گرفته بودم از حجم زیاد گزارش‌ها و نمودارها و تفسیرهای زمین‌شناسی که باید آماده‌شان می‌کردم و تحویل می‌دادم. مته‌ی عزیز هم که رحم نمی‌کرد به حجم انبوه سنگ‌ها و صخره‌های سر راه. هر جنسی که داشتند، از سخت و نرم می‌زد و پایین می‌رفت. سرعت حفاری گاهی به 20 متر در ساعت هم می‌رسید که برای عمق بیش از 2000 متر کم نیست. دیروز ولی خوشبختانه در عمق 2410 متری دیگر مته کم آورد و سرعت به 2 تا 3 متر در ساعت و گاهی هم کمتر رسید. همین است که یکی یکی لوله‌ها را از بالا باز کردند و بالا آمدند تا مته به سطح برسد و عوضش کنند.وقتی به سطح رسید من خواب بودم ولی همکارانم می‌گفتند که درب و داغان بود و همه‌ی دندانه‌هایش خورده شده. حق هم داشت بیچاره با آن همه حفاری!

کار که داشته باشی زود می‌گذرد ولی پر از دویدن و شتاب. حواست باید هزار جا باشد تا اطلاعات غلط گزارش نکنی و گیر نیفتی. امروز آرامم ولی. همین است که فرصت کرده‌ام بنویسم و امیدوارم بتوانم تا صبح پُستش کنم. قبل از این که حفاری این بخش شروع شود و 800 متر را یک‌جا بزنیم، وقت کردم بخش‌هایی از مصاحبه سوزان فالودی را با مجله الکترونیکی Mother Jones ترجمه کنم. کمی هم درباره کتاب Backlash فالودی توضیح دادم و برای میدان فرستادمش. خیلی کوتاه است ولی طبعاً از هیچ بهتر. همین که بخشی از توضیحات فالودی درباره‌ی آخرین کتابش که به مسأله مردان و کلیشه‌های جنسیتی دنیای امروز می‌پردازد خوانده شود هم خوب است. شاید هم خواننده را ترغیب کند برای خواندن اصل مصاحبه که البته انگار در تهران فیلتر است. خوشبختانه این‌جا اینترنت را از دکل می‌گیریم و خودشان دیش دارند و پروکسی‌ای در کار نیست.

سعی می‌کنم از خواندن فاصله نگیرم. در واقع این‌که این‌جا وقت برای سر زدن به اینترنت کم است و همیشه در دسترس نیست، باعث می‌شود که بیشتر کتاب بخوانی و وقت تلف نکنی در فضای مجازی. لینک‌ها را باز می‌کنم و هر وقت شد می‌خوانمشان. گاهی در یونیت و گاهی در اتاق. سعی می‌کنم هر روز یا لااقل یک روز در میان ویولن الکترونیکم راهم دست بگیرم و تمرین کنم تا انگشت‌ها خُشک‌تر از این که هستند، نشوند! صدایش از هدفون بیرون می‌آید البته و باعث می‌شود ساکنین اتاق‌های اطراف سرسام نگیرند.

همین‌ها دیگر. روزهایم سریع می‌گذرند ولی تمام نمی‌شوند. هنوز به نتیجه نرسیده‌ام که حاصل جمع همه‌ی بدی‌ها و خوبی‌های زندگی در دریا مثبت است یا منفی. باید اعتراف کنم که کفه‌ی منفی سنگین‌تر بوده تا کنون؛ اما نه آن‌قدر که مطمئن شوم برای تغییر شیوه‌ی زندگی. تا ببینم...

جمعه، 29 آذر 87

۲ نظر:

ناشناس گفت...

ببين داداش! دنيا سر جمع دو روزه كه يه روزش هم تازه جمعه ست. سر سام نگير. خوب باش روزبه خندان و خوب

suratgar گفت...

ماجراهای دکلت خیلی جالبه ها
چند وقت بود نخونده بودمشون کلی این محیطی که توصیف کردی.. در یا و ماه.. هوس برانگیزه! بزرگترین کمبود اینجا فقط عکس از این مناظر کمیابه