خسته شدم از بس مدتهاست که ننوشتهام. زندگیام پر است از ماجرا و در همهی این روزها خاموش ماندم و تعریف نکردم. آنقدر که دیگر داشتم اعتماد به نفسم را در نوشتن از دست میدادم. همین است که سعی میکنم بیشتر بنویسم از امروز و منتشرشان کنم در این تنها رسانهی شخصی این روزها.
پنجشنبه، 30 آبان بود که به کیش رسیدم. چند روزی با دوستان دیگری که از ایران و مصر و پاکستان بودند، معطل بودیم تا دوشنبه با کشتی منتقل شدیم به دکل حفاری آبان. دکل هندی است و همه کارکنانش هم اهل هند اند. حالا خودتان ببینید دیگر وضع غذا چه میشود و ما چقدر ادویهباران شدهایم در این روزها! البته آشپزهای مهربان همیشه سعی میکنند یک نوع غذای نهچندان تند درست کنند که با مذاق ما هم جور در بیاید؛ ولی بقیه چیزها میسوزاند زیاد!
یکی دو روز اول به سرهم کردم دستگاهها و سنسورهایمان گذشت تا بتوانیم کارمان را که بخش عمدهاش نظارت بر پارامترهای حفاری است، انجام دهیم. تا یادم نرفته بگویم که این چاه یکی از چاههای اکتشافی است که در فاز 12 میدان گازی پارسجنوبی زده میشود.
پس از روزهای اول که کارها زیاد بود، کمکم همهچیز سر جای خود قرار گرفت و کارها منظم شد. مشکل اصلی این بود که در دو هفته اول نه اینترنت داشتیم و نه تلفن. یعنی بیخبری مطلق از دنیای خارج! هیچ نمیدانستم که پشت این آبهایی که از هر طرف دورهمان کردهاند چه میگذرد. الان اوضاع بهتر شده. گاهی میتوانیم تلفن بزنیم که البته از بس زمانش کوتاه است و متقاضی زیاد، همیشه عجله داریم برای تمام کردن. سعی میکنم روزی 10، 15 دقیقه هم گشتی در اینترنت بزنم و ایمیلها را چک کنم واگر بشود از همین روزها اینجا را هم آپدیت کنم.
هر روز، حوالی ساعت 6 عصر به یونیتمان میروم تا شیفت را شروع کنم. 12 ساعت بعد، حوالی 6 صبح هم همکارم میآید تا کار را تحویل بگیرد. شیفتهایمان دو نفره است و من با همکار ایرانیم هستم که بد نمیگذرد. اگر کار نباشد، مثل این روزها که یک بخش از حفاری تمام شده و آماده میشویم برای بخش بعد، از هر دری میگوییم و فیلم میبینیم و اینها. کار هم که باشد، گاهی نمیفهمیم همهی 12 ساعت چطور گذشت!
12 ساعت بیکاری هم که بیشترش را خوابم! یعنی از حوالی 7 تا 3، باید حدود 8 ساعتی بخوابم. هر روز سعی میکنم چند صفحهای هم که شده Backlash سوزان فالودی را بخوانم. وضعیت زنان در آمریکای دهه 80 نشان میدهد و نقش رسانهها و سیاستهای رسمی را در جهت دادن به باورهای عمومی درباره کار زنان، استقلال، ازدواج، مادری و مانند اینها بررسی میکند. زیاد آموزنده است و مشابهتهای بیشماری میبینی بین ایران امروز و جامعهای که فالودی تصویرش کرده. انگار مشکلات مربوط به کلیشههای جنسیتی در همهی جهان از یک جنس است و یا لااقل همه جوامع با تقدم و تاخر زمانی، مشکلات کم و بیش مشابهی را تجربه کردهاند. مسالهی کلیشههای جنسیتی اینجا هم برایم پررنگ است. گاهی بحثهای مفصلی با دوستانم میکنم درباره مشکلات جامعه و خانوادهها و حجاب و مسالهی بدن زنان و رابطههای جنسی. عموماً کسی قانع نمیشود ولی لااقل تمرین بحث میکنیم در میانهی آبها و دور از همهی جنجالهای هرروزهی شهر و جامعه.
فکر کنم تا اینجا بس باشد برای این پست. اولین پست مفصلی است که از روی دکل مینویسم و زندگی در حال و هوای حفاری را شرح میدهم. نمیدانم برای کسی جالب است دانستن چگونگی زندگی در اینجا یا نه. لااقل برای خودم میمانند این خاطرههای روزهای دریا و دستگاههای چند تُنی حفاری.
پنجشنبه، 21 آذر
۲ نظر:
بله بله: جالب است.
حمايتت مي كنيم.
سلام
خوبی؟
ارسال یک نظر