از خانه که بیرون میزنم، برای خریدن روزنامه، پیادهروی و شنیدن موسیقی، هواخوری ساده و یا حتی گذاشتن آشغال در سطلی که هیچ وقت سر جایش نیست و مجبور میشوی بیشتر راه بروی تا به سطلِ سر خیابانِ بعدی برسی، همهمهی کلمات است که میخواهد از سرم بیرون بزند و خودش را جایی، روی کاغذپارهای، حاشیهی کتابی و یا فایلی با فرمت doc ثبت کند. دیدن موج اشتیاق در چشمان پسرک بازیگوش که از پلههای اسبابِ عجیب و غریبِ بازی وسط پارک بالا میرود و به خودش جرات میدهد تا از دالانی رد شود که انتهایش به سرسرهای با شیب ملایم میرسد و سرشارش میکند از بهانههای کوچکِ شادی، چشم دوختن به آسمانی که امروز بیلک بود و بیشتر بهار را به خاطر میآورد تا پاییز، رد شدن منظرهی هنوز سبزِ چمنهای مسیر از برابرِ قدمهای پرشتابِ مردمِ خیابانِ باریک و لمس باد خنکی که این یکی نشان از پاییزی واقعی داشت، همه و همه جریان زندگی را به خاطر میآورد و از بودن میگوید. حتی برای کسی که با تمامِ سیاهپوشانِ جهان احساسِ نزدیکی کند و غم مبهمی در حوالی لحظههایش جاری باشد.
عکس روی جلد چلچراغِ این هفته همان است که انتظارش را داشتم.
با تیتری که میگوید:
"دوباره مثل تو آیا
دوباره مثل تو هرگز"*
و من فکر میکنم که این جمله شاید خیلی هم درست نباشد و حتماً دیگرانی میآیند، هستند حتماً، بزرگ و خوب و آرام؛ و تو میگویی کسی "او" نمیشود؛ و من مجبورم بپذیرم که هر فرد دنیایی است بی تکرار و نبودنش، ادامهی یک جهان است، منهای یک دنیا. و جهان زیاد خالی است وقتی دنیایی که کم میشود، زیاد بزرگ است...
راستی نوشتهی آقای عموزاده را خواندید؟ او که قلمش دربارهی هرچه که بنویسد، زیباست؛ ببین دیگر چه میشود وقتی بخواهد از رفیقی قدیمی بگوید.
* برگرفته از شعری از راضیه بهرامی
۴ نظر:
بين دو احساس درگيريم
1- چقدر سهممان از زندگي كم است
2- چقدر سهممان از زندگي زياد است
باشه آقا ÷سر تو هم منو مسخره کن منکه خط کشی عابر پیادم تو هم رد شو!!!!!ولی یادت بیار که کی به من گفت بنویس هر چقدر بیشتر بنویسی بیشتر یاد میگیری که چجوری بنویسی!!!
درسته نوشته هام یه جورین و روشون هم هیچ تعصبی ندارم ولی معلمها نباید !!!
زیبا
اااااا جدی بود؟؟؟؟؟؟ مرسی گلم!!!!!! ببخشید !!!
ارسال یک نظر