از نیمهشب نیم ساعت هم گذشته و من 8 صبح فردا قرار یک مصاحبهی مهم کاری دارم و نشستهام پشت این مانیتور و دارم مینویسم. نمیدانم چرا این موقع شب هوس شعر کردهام! شاید به خاطر این کارِ کیوسک باشد که تازه شنیدهام: ا
"بی تو هر روز غروبی دلگیره...
روح آواز تو چنگ شب اسیره..."
یکی از مجموعههای شعر کتابخانه را برمیدارم و انتخاب میکنم:
*"...سفر ادامه دارد و بهار، با تمامِ وُسعتش،
مرا که ماندهام به شهربندِ یک افق
به بیکرانه میبرد.
و من به شکرِ این صفا و
این رهاییِ رهاتر از خدا،
تمامِ بودِ خویش را
ـ که لحظهایست از ترنمِ غریبِ سیرهای ـ
نثارِ بیکرانیِ تو میکنم
زمان ادامه دارد و سفر تمام میشود."
میچسبد. شعرخوانی در شبهای سرد زمستانی میچسبد انگار. نوشتن هم... ا*شفیعی کدکنی، برگزیدهی شعرها، عبور
۱ نظر:
ارسال یک نظر