۱۰ دی ۱۳۸۶

عُبور

از نیمه‌شب نیم ساعت هم گذشته و من 8 صبح فردا قرار یک مصاحبه‌ی مهم کاری دارم و نشسته‌ام پشت این مانیتور و دارم می‌نویسم. نمی‌دانم چرا این موقع شب هوس شعر کرده‌ام! شاید به خاطر این کارِ کیوسک باشد که تازه شنیده‌ام: ا

"بی تو هر روز غروبی دلگیره...

روح آواز تو چنگ شب اسیره..."


یکی از مجموعه‌های شعر کتابخانه را بر‌می‌دارم و انتخاب می‌کنم:

*"...سفر ادامه دارد و بهار، با تمامِ وُسعتش،

مرا که مانده‌ام به شهر‌بندِ یک افق

به بی‌‌کرانه می‌برد.

و من به شکرِ این صفا و

این رهاییِ رهاتر از خدا،

تمامِ بودِ خویش را

ـ که لحظه‌ای‌ست از ترنمِ غریبِ سیره‌ای ـ

نثارِ بی‌کرانیِ تو می‌کنم

زمان ادامه دارد و سفر تمام می‌شود."

می‌چسبد. شعر‌خوانی در شب‌های سرد زمستانی می‌چسبد انگار. نوشتن هم... ا


*شفیعی کدکنی، برگزیده‌ی شعرها، عبور

۱ نظر:

Sadra گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.