۲۵ دی ۱۳۸۵

شعر

فال که نه، برگه های کتاب را گشود...بی نیت
به زحمت خواند:
"بیا، بیا برویم
به آستانه گلهای سرخ در صحرا
و مهربانی را
ز قطره قطره باران،
ز نو بیاموزیم"
ادامه نداد...
همه جا تار شده بود

تهدید

نمیدانم چرا در داخل کشور هیچ نگرانی یا سر وصدایی درباره وخیم شدن اوضاع سیاست خارجی و رودررویی آشکار آمریکا و ایران وجود ندارد ولی هر کدام از سایت های خبری (اعم از بی بی سی، گاردین، رویترز، تایمز و ...) را که باز میکنی پر است از گمانه ها و خبر های مختلف درباره تهدیدهای آمریکا یا اسرائیل، گروگانگیری دیپلمات ها، بیانیه ها و سخنرانی ها و هزار زهر مار دیگر که فصل مشترک همه شان ایران است و تهدیدش علیه ثبات عراق و سلاح هسته ای!
پس از سخرانی و مصاحبه بوش و اظهار نظر های رایس، این بار نوبت دیک چنی بود که تهدیدمان کند... فکر کنید، در میان این معرکه صدا و سیما که کلا تعطیل است، رئیس جمهور در سفر به آمریکای لاتین به سر میبرد و مجلس هم مشغول اعتراض درباره نرسیدن لایحه بودجه و...انگار نه انگار که آشکارا تهدید شده ایم و تحریک هم! ما که نمی دانیم، خدا کند مسوولین محترم بدانند چه دارد بر سر مملکتمان می آید!

چه کار میتوان کرد؟ کسی چیزی به ذهنش میرسد؟

۲۳ دی ۱۳۸۵

romanticism

و تو چه میدانی زیبایی چیست؟

آن بوی خوش را تنها من احساس کرده ام،

فرو داده ام، و در لذتی عمیق شناور شده ام

پس من در جهان یگانه ام...

ا

۲۲ دی ۱۳۸۵

خاطره

زیپ کاپشن را بالاتر کشید
هدفون را بیشتر به گوشش چسباند
چقدر با آن ترانه ها خاطره داشت...
ا

۲۱ دی ۱۳۸۵

سکانس

]شب، خارجی، صدای ضعیف هوهوی باد، نمای باز دوربین از درختان زیتون]

_ غم دارد انگار

_آخر برای چه؟

_هیچ کس نداند، تو که دلیلش را میدانی رفیق

_راست میگویی. دردهایی هست در زندگی، برای نگفتن شايد!

_درمان چه؟ آن هم هست؟

_زمان...کمی که صبر کند، ذرات ریز فراموشی می آید و روی همه زخم ها را میپوشاند

]گذر آرام دوربین از ابرهای تیره و ثابت شدن روی نمای بسته ماه

نوای آرامی از دور به گوش میرسد و کم کم واضح میشود:

"گاهی مسیر جاده به بن بست میرود/گاهی تمام حادثه از دست میرود..."*[


*برگرفته از ترانه بن بست افشين يداللهي



۲۰ دی ۱۳۸۵

یلدا

یک دوست خوب در آخر های دی ماه من را برای بازی شب یلدا دعوت کرده که دستش خیلی خیلی درد نکند. اعتراف میکنم که دیدن این بازی یکی از انگیزه هایی بود که وبلاگ شخصی راه بیاندازم و شروع کنم به نوشتن تا از قافله پر شتاب بلاگستان عقب نمانم. اما به نظرم دیگر خیلی دیر شده و انجام اعترافات 5 گانه یلدایی دیگر لطفی ندارد. گرچه ما هر روز داریم زندگیهامان را در این جا اعتراف میکنیم و بخشی از حوزه خصوصیمان را با خوانندگان به اشتراک میگذاریم! به هر حال از آن دوستم ممنونم و امیدوارم دفعه های بعدی این قدر عقب نمانم!

پی نوشت: دیشب شیطان پرادا می پوشد را دیدم که در مجموع جالب بود و چیزهای مهمی را به یادم آورد. در وبلاگ انگلیسی کمی نوشته ام درباره آن چیزها

۱۸ دی ۱۳۸۵

گوگل

میگن گوگل داره یه قرارداد دیگه میبنده که بعد از زمین، حالا بتونه فضا رو آنلاین نشون بده!
نمیدونم چقدر موثقه البته...به قول یکی از دوستام چند وقت دیگه اگه بگن گوگل داره یه کاری میکنه بتونه خدا رو مشغول پرداختن به امور این دنیا نشون بده نباید تعجب کرد!
کلا گوگل را دوست دارم

۱۷ دی ۱۳۸۵

ٍscoop

این آقای وودی آلن به شدت آدم باهوشی است.
این آقای وودی آلن به شدت بازیگر خوبی است.
این آقای وودی آلن به شدت کارگردان با استعدادی است.
این آقای وودی آلن استاد خنداندن تماشاگر است (البته اگر بخواهد).
خوشبختانه این آقای وودی آلن علاقه خاصی به بازی خانم اسکارلت یوهانسون دارد و باعث میشود ما با یک تیر دو نشان بزنیم!
كلا كسي كه در سال 2005 مچ پوینت را بسازد و در 2006 اسکوپ را، آدم جالبی است به نظرم.
بعد از یادآوری قیافه بامزه و خنگ رضا شفیعی جم در باغ مظفر، چیزی که بیش از همه از دستش خندیده ام همین آخرین کار آقای وودی آلن بود.
دستش درد نکند

فرهنگ

پس از مدت ها چک و چانه حاضر شد با 4000 تومان ناقابل برساندم...
"خدایا شکر" و "خدایا به امید تو" از دهنش نمیافتاد...
پمپ بنزین را که رد کرد، بسیار ماهرانه دنده عقب گرفت و ماشین را به سر صف رساند...
با لبخند رضایت میگفت ما یه اش صد تومان بود به مسوول آن جا...
گفتم تمام مشکل از خودمان است و بی فرهنگیمان...
سریع قبول کرد!
ا

۱۴ دی ۱۳۸۵

هويت

کسانی که از ايران ميروند و ماندگار ميشوند را به 3 دسته تقسيم ميکنم:
مردم عادی
نخبه های علمی
اکتيويست های اجتماعی و سياسی

اين آخری خيلی درد دارد...
ا