۲۱ دی ۱۳۸۵

سکانس

]شب، خارجی، صدای ضعیف هوهوی باد، نمای باز دوربین از درختان زیتون]

_ غم دارد انگار

_آخر برای چه؟

_هیچ کس نداند، تو که دلیلش را میدانی رفیق

_راست میگویی. دردهایی هست در زندگی، برای نگفتن شايد!

_درمان چه؟ آن هم هست؟

_زمان...کمی که صبر کند، ذرات ریز فراموشی می آید و روی همه زخم ها را میپوشاند

]گذر آرام دوربین از ابرهای تیره و ثابت شدن روی نمای بسته ماه

نوای آرامی از دور به گوش میرسد و کم کم واضح میشود:

"گاهی مسیر جاده به بن بست میرود/گاهی تمام حادثه از دست میرود..."*[


*برگرفته از ترانه بن بست افشين يداللهي



هیچ نظری موجود نیست: