۱۷ دی ۱۳۸۵

فرهنگ

پس از مدت ها چک و چانه حاضر شد با 4000 تومان ناقابل برساندم...
"خدایا شکر" و "خدایا به امید تو" از دهنش نمیافتاد...
پمپ بنزین را که رد کرد، بسیار ماهرانه دنده عقب گرفت و ماشین را به سر صف رساند...
با لبخند رضایت میگفت ما یه اش صد تومان بود به مسوول آن جا...
گفتم تمام مشکل از خودمان است و بی فرهنگیمان...
سریع قبول کرد!
ا

۵ نظر:

ناشناس گفت...

کاغذ
وقتی تو در ان ننشینی
به فرشی می ماند که متعصبان
به دیوارش می اویزند
مبادا پای خسته ای
قداست نخ نمای شمایل را بیازارد
شرمنده پای من
که هرگز نتوانست
بر ان خاکی گام نهد
که کوچ تو ان را مقدس کرده است...
شرمنده شعر من
که تلاش بیهوده اش همه همین بود....

****************
نمیدونم..شاید خوشت نیاد..اما بداهه بود..حسم بود

ناشناس گفت...

mibinam ke hesabi dar neveshtan ehtemam mivarzi,khoshhalam ke minevisi,hata tamrine "writting" ham mikoni!kheili khube!
kheili khub bashi.......... ;)

ناشناس گفت...

:) مرسی دوست ناشناس من...خودتو معرفی نمیکنی؟

ناشناس گفت...

سلام و عليكم! وبلاگ خانم دوكوهكي مايه‌ي خير شد تا با شما اشنا بگرديم!! شايد اگر زمان بگذشت، ما هم ارادتمند شديم
علي الحساب، ارادتمند!

ناشناس گفت...

زمان چه زود مي‌گذرد رفيق!!