یک دوست خوب در آخر های دی ماه من را برای بازی شب یلدا دعوت کرده که دستش خیلی خیلی درد نکند. اعتراف میکنم که دیدن این بازی یکی از انگیزه هایی بود که وبلاگ شخصی راه بیاندازم و شروع کنم به نوشتن تا از قافله پر شتاب بلاگستان عقب نمانم. اما به نظرم دیگر خیلی دیر شده و انجام اعترافات 5 گانه یلدایی دیگر لطفی ندارد. گرچه ما هر روز داریم زندگیهامان را در این جا اعتراف میکنیم و بخشی از حوزه خصوصیمان را با خوانندگان به اشتراک میگذاریم! به هر حال از آن دوستم ممنونم و امیدوارم دفعه های بعدی این قدر عقب نمانم!
پی نوشت: دیشب شیطان پرادا می پوشد را دیدم که در مجموع جالب بود و چیزهای مهمی را به یادم آورد. در وبلاگ انگلیسی کمی نوشته ام درباره آن چیزها
پی نوشت: دیشب شیطان پرادا می پوشد را دیدم که در مجموع جالب بود و چیزهای مهمی را به یادم آورد. در وبلاگ انگلیسی کمی نوشته ام درباره آن چیزها
۳ نظر:
امسال اصلا حوصله یلدا بازی نداشتم !!
می بینم که رفیق فاب لیلی هم که هیستی و ...
:)
....
چقدر خوب شدی تنهایی می نویسی..اونجا ادم معذب بود کامنت بزاره !
به روز شدم..
ای بابا... می نوشتی حالا 5 تاییت رو. دیر نشده که...
سلام ... دوست خوبت می گه : بهانه ی بی مزه ای بود واسه نخوابوندن کرم دوستان !!
ارسال یک نظر