۱ خرداد ۱۳۸۷

فکر ممنوع

فکر کردن غدغن است برایم. هیچ پزشکی تجویز نکرده این را. خودم اما خوب می­دانم که نباید فکر کنم. در هر حالی فکرها ممکن است به سراغم بیایند.وقتی پشت کامپیوتر نشسته ­ام و یا وقتی که با قطره ­چکان داروی رشد مو را روی سرم می­چکانم. آب گلدان را که بخواهم عوض کنم، خطر فکرها زیاد می­شود. ساعتم را که نگاه کنم هم. فکرها همه جای زندگیم نشسته ­اند و از هر فرصتی استفاده می­کنند که هجوم بیاورند. کلافه ­ام از دستشان بس که دیواره ­های دل را فشار می­دهند و تنگش می­کنند. مانده ­ام که چه کار کنم با این همه خیال و خاطره. اگر بیایند و مرور شوند، بی ­حال می­شوم و خسته. آرام هم شاید. ولی نه از آن آرام ­های خوبی که همیشه دوستشان داشته ­ام. این آرام ­ها گاهی با سوزش­های بینی همراه­ اند حتی. مانده ­ام که چگونه راه خاطره را ببندم و فکرها را پس بزنم و بی ­خیال باشم...

راهی می­شناسید؟ می ­دانید چه ­طور باید بیش از 5 سال خاطره را به کناری نهاد و دوباره شروع کرد؟

هیچ نظری موجود نیست: