فکر کردن غدغن است برایم. هیچ پزشکی تجویز نکرده این را. خودم اما خوب میدانم که نباید فکر کنم. در هر حالی فکرها ممکن است به سراغم بیایند.وقتی پشت کامپیوتر نشسته ام و یا وقتی که با قطره چکان داروی رشد مو را روی سرم میچکانم. آب گلدان را که بخواهم عوض کنم، خطر فکرها زیاد میشود. ساعتم را که نگاه کنم هم. فکرها همه جای زندگیم نشسته اند و از هر فرصتی استفاده میکنند که هجوم بیاورند. کلافه ام از دستشان بس که دیواره های دل را فشار میدهند و تنگش میکنند. مانده ام که چه کار کنم با این همه خیال و خاطره. اگر بیایند و مرور شوند، بی حال میشوم و خسته. آرام هم شاید. ولی نه از آن آرام های خوبی که همیشه دوستشان داشته ام. این آرام ها گاهی با سوزشهای بینی همراه اند حتی. مانده ام که چگونه راه خاطره را ببندم و فکرها را پس بزنم و بی خیال باشم...
راهی میشناسید؟ می دانید چه طور باید بیش از 5 سال خاطره را به کناری نهاد و دوباره شروع کرد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر