"- صبح آمدهست برخیز
(بانگ خروس گوید)
- وین خواب و خستگی را
در شط شب رها کن.
مستان نیمشب را
رندانِ تشنهلب را
بار دگر به فریاد
در کوچهها صدا کن.
- خواب دریچهها را
با نعرهسنگ بشکن.
بار دگر به شادی
دروازههای شب را،
رو بر سپیده،
واکُن..."*
کم دارم؛ نگاه را، صدا را، کلمه را...
*از بودن و سرودن، شفیعی کدکنی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر