۱۷ اسفند ۱۳۸۶

دوست

"- صبح آمده‌ست برخیز

(بانگ خروس گوید)

- وین خواب و خستگی را

در شط شب رها کن.


مستان نیم‌شب را

رندانِ تشنه‌لب را

بار دگر به فریاد

در کوچه‌ها صدا کن.


- خواب دریچه‌‌ها را

با نعره‌سنگ بشکن.

بار دگر به شادی

دروازه‌های شب را،

رو بر سپیده،

واکُن..."*


کم دارم؛ نگاه را، صدا را، کلمه را...


*از بودن و سرودن، شفیعی کدکنی

هیچ نظری موجود نیست: