۸ شهریور ۱۳۸۶

صیاد یا دیالکتیک غمناکِ تنهایی

ا"تنهایی ـاحساس و علم بر این‌که انسان تنهاست، بیگانه از جهان و از خویشتن‌ـ فقط ویژه‌ی مکزیکی‌ها نیست. همه‌ی انسان‌ها، در لحظاتی از زندگیشان، خود را تنها احساس می‌کنند. و تنها هم هستند. زیستن یعنی جدا‌شدن از آن‌چه بودیم برای رسیدن به آن چه در آینده‌ی مرموز خواهیم بود. تنهایی عمیق‌ترین واقعیت در وضع بشری است. انسان یگانه موجودی است که می‌داند تنهاست و یگانه موجودی است که در پی یافتنِ دیگری است. ا
طبیعتِ او ـاگر بتوان این کلمه را در مورد بشر به‌کار برد که با نه گفتن به طبیعت، خود را ساخته است‌ـ میل و عطش تحقق بخشیدن خویش در دیگری را در خود نهفته دارد. انسان خود درد غربت و باز‌جستنِ روزگار وصل است. بنابراین آن‌گاه که او از خویشتن آگاه است از نبود آن دیگری، یعنی از تنهایی‌اش هم آگاه است."* ا

غریب است حس این پسرک 25 ساله در لحظه‌هایی که قرار است گذاری رقم زنند از روزی به روز دیگر. چیزی میان هفت و هشتِ آخرین ماه گرمِ سال. گذار اما تنها در آمد و شدِ روزها نیست که رخ می‌دهد انگار. در زندگی‌ها هم وقت‌هایی هست که حس می‌کنی تغییر را. وقت‌هایی که با واقعیتِ زندگی، بی‌واسطه ملاقات می‌کنی. واقعیت‌ها هم که قرار نیست شیرین باشند همیشه. تلخی دارند گاهی و جایی را در آن لایه‌های زیرینِ دل می‌فشارند. طوری که حس می‌کنی در خودت و چاردیواری کوچکِ خانه‌ات نمی‌گنجی. دلهره‌ای از جنسی که نمی‌دانی چیست درونت را غلغلک می‌دهد و با زیستنت بازی می‌کند انگار. بازی‌ها، شاد و ناشاد، همیشه در جریان‌اند. اتفاقی ممکن است روند جریانشان را تغییر دهد. بازی اما خیلی زود رنگِ دوباره‌ی زندگی می‌گیرد و همه را به ادامه‌ی همیشگی‌اش می‌خواند. پسرک می‌داند که او هم بازیگر است. و می‌خواهد که بازیگرِ خوب و شادِ زندگی باشد. پس صبر می‌کند و می پذیرد همه‌ی واقعیت‌های گاه غمناکِ بودن را. و یک چیز را فراموش نمی‌کند: ا
فردا روزِ دیگری است. ا

پی‌نوشت: ا
چه خوب است که آدم از دوستانِ عزیزش خداحافظی نکند. ایده‌ای نداشتم برای این لحظه. سبک بود و آرام و خوب. زیاد ممنون دوست خوبم. ا

*دیالکتیک تنهایی، اوکتاویو پاز، ترجمه‌ی خشایار دیهیمی، انتشارات لوح فکر

هیچ نظری موجود نیست: