۱۱ شهریور ۱۳۸۶

فراموش

وقت‌هایی هست که چندان حوصله نداری. حافظه‌ات خیلی خوب کار نمی‌کند برای به یاد‌آوری رویدادهای مهم حتی. سر در لاک خود برده‌ای و چندان هم با کسی تماسی نداری. دورانی که شاید بتوان به آن نام روزهای فترت نهاد و برای هر کسی هم ممکن است پیش بیاید. دوست‌ خوبی دارم از میان دوستانِ خوبِ بسیارم که به حق دلگیر بود از کم حافظگی و فراموشی رخدادی مهم در زندگیش. می‌خواستم بگویم روزهایی هست که فراموشکار می‌شویم و چیزی خارج از چارچوب‌هایی که در آن‌ها مانده‌ایم، نمی‌بینیم. لطفاً به دل نگیر دوست خوبم.

این نیز بگذرد...

حتماً!


پی‌نوشت:

با مراجعه به کلینیکی معتبر میزان اعتیادم به وبلاگ‌ها را سنجیده‌ام. چیزی در‌آمده در حد افتضاح! باور‌کنید تازه به سوال‌ها محافظه‌کارانه پاسخ داده‌ام. خدا آخر و عاقبت همه‌مان را به خیر کند.

ممنون از آقای یک پزشک که آگاهم کرد نسبت به این بیماری خطرناک!




هیچ نظری موجود نیست: