از همین روزنِ گشوده به دود
به پرستو، به گل، به سبزه دُرود
به شکوفه، به صبحدم، به نسیم
به بهاری که میرسد از راه
چند روز دیگر به ساز و سُرود
ما که دلهایمان زمستان است،
ما که خورشیدمان نمیخندد،
ما که باغ و بهارمان پژمرد،
ما که پای امیدمان فرسود،
ما که در پیش چشممان رقصید،
این همه دود زیر چرخ کبود
سرِ راه شکوفههای بهار
گریه سرمیدهیم با دلِ شاد
گریهی شوق با تمامِ وُجود..."
چقدر دلنشین بود همهی همنواییهای زیبایی که در کنسرت حسین علیزاده و گروه همآوایان شنیدم. چقدر انتخاب شعرها عالی بود. نمیدانم کسی یا کسانی که این کارها را انتخاب کردند، به شرایطی که کشورمان دچارش است هم فکر کرده بودند و این مساله جزو معیارهایشان بود اصلاً یا نه. اما به طرز فوقالعادهای همهچیز صحیح و بهجا و منطقی بود به نظرم. به خصوص همین شعرِ بالا از فریدون مشیری که انگار زبان حال امروزمان است! صدای همهی سازها را دوست داشتم. به خصوص رُباب که کمتر شنیده بودمش و رویایی بود آهنگش. همخوانیها هم که دیگر لازم به تعریف نیست. استفادهی هنرمندانه از خوانندههای زنِ توانا به طوری که با همخوانی از تیغ ممیزی هم بگذرد. جداً ممنونم از گروهشان که اجرای ویژهای تدارک دیدند و در روز آخر دو بار روی سِن آمدند تا اینقدر همهی حاضرین در سالن را سرخوش کُنند. زیاد ممنونم.
عکس: مجید عسکریپور، خبرگزاری مهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر