۲۷ تیر ۱۳۸۶

خیلی دور، خیلی نزدیک

عادتمان است که همیشه اتفاق ها را خیلی دور می بینیم و هرگز هنگام فکر کردن درباره‌شان، آن‌ها را برای خود نمی‌دانیم و حتی نزدیکانمان را هم در جمع کسانی نمی‌بینیم که اتفاق قرار است برایشان بیافتد! همیشه دور است و دیر و ناممکن حتی. اتفاق‌ها اما منتظر باور ما نمی‌مانند و می‌آیند و حضور شگفت‌انگیزشان را به زندگی‌ها می‌قبولانند. گاهی یادمان می‌رود که لازم نیست مقدمه‌ای در کار باشد و باوری که پله پله نزدیک شود و آن‌قدر از گوشه‌های زندگی سرک بکشد که قبولش کنی و عادی شود برایت حضور بی‌واسطه‌اش. ا
همیشه فکر می‌کنیم همه چیز قرار است همان‌طور بماند که هست. بی هیچ تغییری و حرکتی. آدم‌ها همان‌هایند و دوستی‌ها همان و آشنایی‌ها هم. حال تو بگو کمی این طرف و آن طرف شود. قرار نیست چیز زیادی تغییر کند. اتفاق‌ها اما چیز دیگری برایت، برایتان، برای تو و همه‌ی آن‌ها که می‌شناسیشان رقم می‌زند. ناگهان و شگرف! ا
ازدواج هم یک اتفاق است مگر نه؟ اتفاق ناگهانی که بخواهی یا نه، روی زندگی افراد زیادی تاثیر می‌گذارد. رابطه‌ها را کم‌رنگ می‌کند، انسان‌ها را دور و صمیمیت‌ها را سرد. این البته شرط محتومی نیست که برگشت نداشته باشد و گریزی از آن نتوان یافت. اما آن‌قدر استثنا‌ها کم‌اند و کوچک، که درصد که بگیری می‌شود چیزی در حد صفر! لااقل من این‌طور فکر می‌کنم. همین است که از شنیدن خبر ازدواج دوستان نزدیکم، غم و شادی با هم می‌آید و در دلم می‌نشیند. بیشتر از این دو حس هم، همان احساس شگفت‌انگیز نزدیکی یک‌باره‌ی اتفاق‌ها‌ی دور است که در آن فرو می‌روم و آرزو می‌کنم: "کاش دوستی‌ها کم‌رنگ نشود". محال است؟ می‌دانم. آرزوست دیگر! ا

پی نوشت:
من بر خلاف دوستانم فکر نمی‌کنم همه‌ی آن دوری‌ها و کم‌رنگ شدن رابطه‌ها پس از ازدواج افراد، به بی‌جنبگی آن‌ها مربوط می‌شود. به نظر طبیعت این پیمان می‌آید که استقلال کاملِ پیش از آن را از تو می‌گیرد و سبب می‌شود در انجام کارها شرایط بسیارِ دیگری را که تا پیش از این وجود نداشتند، در نظر بگیری. کسی هم در این میان تقصیر ندارد به نظرم. مجبور می‌شوی که برنامه‌ریزی کنی و اولویت دهی به بعضی کارها که از جنس ساختن زندگی مشترک و آینده‌اند. قابل شماتت هم نیست اصلاً. خیلی طبیعی است. خیلی زیاد و همینش است که تلخش می‌کند!
نیاز نیست که بگویم این حرف‌ها و فکر‌ها خیلی کلی است و چندان به جرقه‌ای که ازدواجِ یکی از دوستان خوبم در ذهنم زد ارتباطی ندارد؟

۳ نظر:

ناشناس گفت...

این که یه نفر با ازدواج رفتارش با دوستای جنس مخالف و گاهی حتی موافق عوض میشه تا حد زیادی به این مربوط میشه که خودش چنین رفتاری رو بد می دونه .
خیلی دوست دارم به چنین افرادی بگم که مگه همه ی دوستات رو برای ازدواج در نظر داشتی که حالا دیگه فقط با یکی باید باشی چون انتخابتو کردی؟
یک کمی بی جنبه گی هم هست توی چنین آدمایی به نظرم.
و آخرین چیز که همه ادعا می کنن اولیم عامل موثر در تغییر رابطه است رو می شه گفت همسره ولی به نظر من خود فرد مهمترین عامله توی تغییر رفتار خودش.

ببخشید روزبه جان که خیلی کامنت طولانی ای نوشتم شرمنده ولی حرف دل من هم بود :)
شرمنده :)

Unknown گفت...

سلام كوچولو كي عروسي كرد منم ميشناسمش ؟ يا از دوستاي جديدته؟ منم كامل با اين قضيه بي جنبگي!!! كه بالايي گفته موافقم البته اميدوارم كه خودش و خودت و خودم به اين مرض مبتلا نشيم!!

ناشناس گفت...

یه جوری مقدمه چینی کردی که گفتم خدای نکرده یکی مرده! خوب ایشالله خوشبخت شن