۴ مهر ۱۳۸۶

ماهِ مِهر

راه که می‌روم،

در کوچه‌های باریک و تاریک،

شب که باشد،

شیطان و بازیگوش،

از یک گوشه‌ی آسمانِ بی ابر،

سرک می‌کشد و دلبری می‌کند؛

ماه...

۴ نظر:

ناشناس گفت...

شایدبرای رفتن ازچندجهت کافی باشد/بادباشی/کابوسی سردرگم ازجنوب/که داردبه سمت موهای تومی وزد/بادکه باد نیست/یعنی ازروزبه نمک های دست های تو/ یعنی ازشب به پاشیدن روی زخم های من/لیموها/لاک پشت/وکلمات بی ربطی...می بینی روزهای سکوت عزیز..کلمات چقدربی ربط هستند

ناشناس گفت...

زيبا ترين تماشاست /وقتي/ شبانه/ باد ها
از شش جهت به سوي تو مي آيند،/واز شكوهمندي ياس انگيزش/
پرواز شامگاهي درناها را/ پنداري/ يكسر به سوي ماه است.... /
پرواز شامگاهي درناها/وبازگشت بادها /در گور خاطر تو / غباري از سنگي مي روبد،/
چيز نهفته اي مي آموزد:/ چيزي كه اي بسا مي دانسته اي ،/ چيزي كه بي گمان/ به زمانهاي دوردست/
مي دانسته اي./

ناشناس گفت...

اینجا خلاف عقربه ها باد می وزد

ناشناس گفت...

چه خوب . چه كسي بهتر از ماه براي سرك كشيدن ؟ من خيلي ماه را دوست دارم.