کاش این بحث آغاز شده دربارهی انتخابات، بیشتر در فضای وبلاگستان پا بگیرد. اصولاً بحث چیز خوبی است به نظرم و وقتی بحث بر سر رأی دادن یا ندادن به کسانی باشد که باید 4 سال دیگر آنها را روی صندلیهای جدیداً سبز مجلس تحمل کنیم که برایمان قانون بنویسند، مهمتر و جالبتر هم میشود.
بحثی که آق بهمن آغازش کرد و نیما جوابی داد و یکی دو نفر دیگر هم دربارهاش نوشتند، جالب است. پیشتر در کامنتهای نیما هم گفتم که حرفهای بهمن را بیشتر قبول دارم. دفاعی که نویسندهی وبلاگ آق بهمن از شرکت در انتخابات میکند، به عقیدهی من حداقلیترین و پذیرفتنیترین توجیه رأی دادن در شرایط کنونی است. به نظرم کم شده، در واقع خیلی کم شده تعداد کسانی که امیدوارانه به تحرکات اصلاحطلبان چشم بدوزند و مثل سالهای بعد از خرداد 76، از آنها طلب کارستان کنند. دلیلش هم این است که معقولتر شدهایم به نظرم و انتظار معجزه نداریم. نیما اما میگوید که همین انتظار معجزه نداشتن و به امید روزهای کوتاه آینده نبودن بد است و ناامید میکند. راست میگوید. واقعاً به آیندهی کوتاه مدت امید چندانی نداریم و فکر نمیکنیم عرض چند سال آینده ممکن است مملکت زیر و زبر شود و نهادهای دموکراتیکی که حوزهی خصوصی انسانها را به رسمیت بشناسند تأسیس یا تقویت شوند. خیلی هم سپید نیست فردا؛ قبول. اما گاهی از خودم میپرسم آیا برای اینکه بهانههای لذت بردن از زندگی بیشتر شوند، برای اینکه لحظههای بیشتری شاد باشیم و برای اینکه ثانیههای کمتری را در نگرانی و هراس به سر بریم، آیا نیازمند زیر و رو شدنیم؟ دیگران را نمیدانم. خودم را ولی میشناسم که گاهی از خواندن کتابی، ورق زدن مجلهای یا دیدن نمایشی که حرف دارد برای گفتن، چقدر به وجد میآیم. همین که بتوانیم با دوستانمان جمع شویم، بحث کنیم و تصمیم بگیریم برای ایجاد تغییرهای کوچک در فرهنگ و جامعه، برایم زیاد لذتبخش است. راستش من هم مثل بهمن خیلی به اصلاحطلبان امید ندارم که نقشی سریعکننده حتی ایفا کنند برای تغییر در فرهنگ عمومی. از آن طرف من هم فکر میکنم راه اصلاح آینده و زندگیمان همین تغییرهایی است که باید در عرف و اجتماع رخ دهد. چاره چیست؟ من دوست دارم که تغییر دهنده باشم. مثل آن موقع که با دوستانم ان جی اویی در سازمان ملی جوانان اصفهان ثبت کردیم تا پس از دوران دانشگاه، فعالیتهامان و جمع فعالمان تمام و پراکنده نشود. با تغییر دولت اما، همه چیز را بستند و گفتند اصلاً شما را نمیشناسیم و مدارکتان گم شده و ثبت نشدهاید و محترمانه خداحافظ. و متاسفانه واقعاً بیشتر کارهامان تمام شد با همین برخورد ساده! میخواهم بگویم حمایت و یا لااقل سنگ نیانداختن دولت و کارگزاران حکومت، گاهی میتواند تاثیر زیادی داشته باشد در تقویت و یا نابود نشدن همین بهانههای کوچک بودن و شاد بودن. حال تو بگو فلان کارگزار خودش هم خیلی معتقد نیست و تلاشی نمیکند برای ایجاد تغییر. لااقل خیلی مانع نتراشد؛ خودش کمک بزرگی است.
خیلی پراکنده گفتم و اصلاً روند مشخصی نداشت حرفهایم. دلیلش هم این است که از اول طبقهبندی نکردم حرفها را و نشستم که زودتر شروع کنم تا هوس نوشتن از سرم نپریده. اما دوست دارم به آن مسالهای که نیما میگفت بهمن و دوستان همفکرش کمتر به آن میپردازند، کمی اشاره کنم. گرچه در سطرهای بالا هم چیزکی گفتم دربارهاش. منظورم دیدن تغییر در کوتاه مدت و ایجاد لذت و محترم شمرده شدن حریممان است و منتظر نماندن به امید فردایی که همه مردهایم! من واقعاً فکر میکنم زندگی در مملکتی که حکومتگرانش، یا لااقل بخشی از حومتگرانش، اصلاحطلبان فعلی باشند و نه بنیادگراها، لذتبخشتر است. چه از نظر اقتصادی (گرچه گفتی خیلی به آن نگاه نمیکنی) و امنیت شغلی و سرمایهگذاری خارجی که در زندگی همهی ما تاثیرگذار است، چه از نظر توان برنامهریزیمان برای آیندهی نزدیک و دور و چه از نظر یافتن همان لذتهای کوچکی که پیشتر گفتم. اینکه خانهی هنرمندان و کافه کتاب و دلخوشیهای کوچکی از این دست بسته نشود و وزارت ارشاد مجوز کتابهای پیشتر چاپ شده را لغو نکند و تلاش کند برای اکران فیلم بهترین کارگردانهایمان، که دیگر نگاه به فرداهای دور و دراز نیست. اتفاقاً یکی از دلیلهای من برای رأی دادن این است که دنبال دریچههای تنفسم. نمیبینی چقدر این روزها آلوده شده و نفستنگی رایج؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر