نمیدانم از گرسنگی بود، یا خستگی یا کدام یک از هزار دلیلِ دیگر
نای حرف زدن نداشتم
آن هم من که وقتی تنها توی ماشین نشستهام وآهنگ مورد علاقهام را در اتوبانهای خلوتِ شبهای زیبای تهران گوش میدهم، پُرم از انرژی و فریاد
خواننده که میخواند:
"به دنبال کدوم حرف و کلامی
سکوتت گفتن تمومِ حرفاست..."
در آن اوجهای صدایش لحظهای هم همراهش نشدم
شاید داشتم فکر میکردم که هیچ وقت سکوت، گفتنِ همهی حرفها نیست و کاش همیشه گفتنیها بیرون بیاید از ذهن و زبانمان و باز هم پشت آن یادم میآمد که بوده لحظههای سکوت برای من هم که پُر بودهام و زبانم کار نمیکرده
اصلاً راه دور چرا؟
مگر الان همینطور نیستم؟
مگر بغضها و فریادهای نشکسته کم دارم و مگر لب از لب وا میکنم؟
حداکثر بنشینم پشت این کامپیوتر وامانده و دکمههای کیبورد را یکی یکی بفشارم و چند کلمهای بنویسم.
اینها مگر فریاد میشود؟
ماندهام که کجا خالی کنم اینهمه واژه را که میآید و رژه میرود و تمام نمیشود.
کم آوردن میدانی چیست رفیق؟
فریاد را کم آوردهام
زبان را
اشک را
کلمه را
گلایه را کم آوردهام...
نای حرف زدن نداشتم
آن هم من که وقتی تنها توی ماشین نشستهام وآهنگ مورد علاقهام را در اتوبانهای خلوتِ شبهای زیبای تهران گوش میدهم، پُرم از انرژی و فریاد
خواننده که میخواند:
"به دنبال کدوم حرف و کلامی
سکوتت گفتن تمومِ حرفاست..."
در آن اوجهای صدایش لحظهای هم همراهش نشدم
شاید داشتم فکر میکردم که هیچ وقت سکوت، گفتنِ همهی حرفها نیست و کاش همیشه گفتنیها بیرون بیاید از ذهن و زبانمان و باز هم پشت آن یادم میآمد که بوده لحظههای سکوت برای من هم که پُر بودهام و زبانم کار نمیکرده
اصلاً راه دور چرا؟
مگر الان همینطور نیستم؟
مگر بغضها و فریادهای نشکسته کم دارم و مگر لب از لب وا میکنم؟
حداکثر بنشینم پشت این کامپیوتر وامانده و دکمههای کیبورد را یکی یکی بفشارم و چند کلمهای بنویسم.
اینها مگر فریاد میشود؟
ماندهام که کجا خالی کنم اینهمه واژه را که میآید و رژه میرود و تمام نمیشود.
کم آوردن میدانی چیست رفیق؟
فریاد را کم آوردهام
زبان را
اشک را
کلمه را
گلایه را کم آوردهام...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر