عکسهای کار منحصربهفرد محمد رحمانیان و گروه پرچین در اعتراض به محدودیتهای ایجاد شده در تئاتر و اجرای خیابانی بخشهایی از کار آخرشان را که میدیدم، غیر از جریان مستقیم لذت و تشخص که به وجودم میریخت، ناراحت هم بودم! راستش فکر میکردم با این حرکت اعتراضی شدیداً مدنی، دیگر اجراهای دلپذیر رحمانیان را در برنامهی "دو قدم مانده به صبح" از دست دادهایم. چقدر خوشحالم که امشب باز هم برنامه داشت و برنامهاش دیدنی بود. شاید یکی دو قدم به سمت بالا رفتن قدرت تحمل صداهای منتقد حرکت کرده باشیم... شاید!
ساعت یک صبح هم که باشد و چشمها پر از خواب، باز هم دلم نمیآید از "دو قدم مانده به صبح" زیبای شبانه حرف نزنم. میهمان بخش ادبیات، شمس لنگرودی دوستداشتنی بود؛ با آن اندوختههای غنی منتقدانه و باورهای لطیف شاعرانهاش. دربارهی فردیت در شعر امروز ایران حرف میزد و التقاط ظاهر مدرن و حرف مدرن، با فکر سنتی جامعهی ایرانی که در شعر امروز هم خودش را نشان داده و شترگاوپلنگی است به قول خودش! زیاد لذت داشت شنیدن صدای گرم شمس لنگرودی و جریان سیال و زیبای ذهنش. میهمان محمد رحمانیان هم در بخش تئاتر، چیستا یثربی بود، با تمام بازیگوشیها و نگاههای شیطنتآمیزش. دوستداشتنی بود وقتی از سروش نوجوان امینپور و عموزاده و ملکی میگفت و کارنامهی هنریش را مرور میکرد. آنجا که از آرزوی بزرگش برای دیده شدن آخرین کارهایش میگفت اما، حس کردم که چقدر آرزوهای بزرگمان، کوچک، دستیافتنی و سادهاند.
بعد از تماشای صحنهها و صداهای زیبایی که محمد صالح علاء میهمانمان کرده بود به دیدار و شنیدارشان، میشد غمگین بود، میشد آرام، میشد شاد... شاد و آرام را من انتخاب کردم. فرصت برای مرور غمها بسیار است.
۱ نظر:
نیستم..
هستم...
هستم...........
نیستم..................
ارسال یک نظر