۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۶

25

آن روز، روز چندم اردیبهشت
یا چند شنبه بود
نمی دانم
آن روز هر چه بود
از روزهای آخر پاییز
یا آخر زمستان
فرقی نمی کند
زیرا
ما هر دو در بهار
-در یک بهار-
چشم به دنیا گشوده ایم...

فرقی نمی کند
آن فصل
- فصلی که می توان متولد شد-
حتما بهار باید باشد
و نام تازه ما، حتما
دیوانه وار باید باشد*

صدمین پست این جا در روزی نوشته می شود که قرار است متفاوت باشد
باید این تفاوت را احساس کنم؟
باید چیزی در درونم بجوشد و یادآورم شود که سالشمار زندگی عددی دیگر را برگزیده تا در مقابل نامم ثبت کند؟
نمی دانم
فقط
ابهام جاری در آینده را دوست دارم
آن دیوانه وار آخر شعر را هم!

*: شعر از قیصر امین پور، آینه های ناگهان، همزاد عاشقان جهان

۶ نظر:

ناشناس گفت...

اخرش ترسناک بود بنظرم

ناشناس گفت...

دیوانه وار باید باشد

ناشناس گفت...

سلام ... من هم با دیوانه وارش موافقم هم با تبریکاتش ! ;)

Unknown گفت...

شايد تو هم مانند من
روزي را در ارديبهشت خود داري كه تو را مست ميكند
اگر اينچنين باشد
بيا كه من هم درست در همين روز بياد ثانيه هايي كه پاي آن دادم دقايقي را سكوت مي كنم...

ناشناس گفت...

كامنتهام ارورررررررر ميده!!

ناشناس گفت...

اين روزها حس نوشتنم نيم ياد ..چرااااااااااااااا؟