۲۹ فروردین ۱۳۸۶

چشم

چشم های توست که خیره شده

به زندگی، به لحظه های نیامده ای که نا گاه تمام میشوند

پناه می برم به آن واژه های همیشگی که آرامم می کند:


" پس از سفرهای بسیار و

عبور از فراز و فرود امواج این دریای توفان خیز،

بر آنم که

در کنار تو لنگر افکنم

بادبان برچینم

پارو وا نهم

سکان رها کنم

به خلوت لنگرگاهت درآیم و

در کنارت پهلو گیرم


آغوشت را باز یابم:

استواری امن زمین را

زیر پای خویش."*


Alt+Tab را که میزنم،

بازچشم های توست

می خندد

به من، یا خیال های کودکانه ام...

کیست که بداند؟



*: سکوت سرشار از ناگفته هاست، مارگوت بیگل، احمد شاملو

هیچ نظری موجود نیست: