چشم های توست که خیره شده
به زندگی، به لحظه های نیامده ای که نا گاه تمام میشوند
پناه می برم به آن واژه های همیشگی که آرامم می کند
" پس از سفرهای بسیار و
عبور از فراز و فرود امواج این دریای توفان خیز،
بر آنم که
در کنار تو لنگر افکنم
بادبان برچینم
پارو وا نهم
سکان رها کنم
به خلوت لنگرگاهت درآیم و
در کنارت پهلو گیرم
آغوشت را باز یابم:
استواری امن زمین را
زیر پای خویش."*
Alt+Tab را که میزنم،
بازچشم های توست
می خندد
به من، یا خیال های کودکانه ام...
کیست که بداند؟
*: سکوت سرشار از ناگفته هاست، مارگوت بیگل، احمد شاملو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر