۲۱ فروردین ۱۳۸۶

خواب

ایستاده ام مقابل آن پنجره و بی هدف نگاه می کنم
بیرون می آیی، از کجا نمی دانم و می خندی در مسیر نگاهم
ناگهان هجوم پنجره است که از من دور می شود...دور می شود...دور می شود... ا
مات مانده ام! ا

بطری آب را یک نفس سر می کشم
می آیم، می ایستم و نگاهم را ثابت می کنم روی پنجره
از کسی نشانی نیست
خواب دیده ام
بیدارم اکنون؟
محو نمی شوی از منظره چشم های خیره ام
زیاد هستی...هنوز

۳ نظر:

ناشناس گفت...

گفتن اينکه قشنگ بود کفايت نمي کنه

ناشناس گفت...

سلام روزبه جان
مطلبت در مورد منشور زنان و روند تهیه ی آن را همان روزهایی که بحث داغی بود خواندم. من هم با گلایه هایی که به خط کشی بین زن و مرد برای تدوین منشور کرده ای موافقم.
راستی یادم نمی آید کِی تلفنی صحبت کرده ایم! لینک دادم
پایدار باشی

ناشناس گفت...

هستی هنوز! زیاد!