۲۵ فروردین ۱۳۸۶

آرزو

در گذر هر روزه ساعت های پی در پی عمر، بسیار پیش آمده که با خود بگوییم کاش... این "کاش" های آشنای زندگی هایمان از جنس آرزوهایی هستند که گاه از بس کوچکند و اگر چه بسیار، دیده نمی شوند. لحظه ای به یاد می آیند و به سرعت محو می شوند در جریان فکرهای پشت هم و "کاش" های در پی حتی. این گونه است که جدی تلقی نمی شوند آرزوهایی که ماندنشان و تکرارشان آینه ای می تواند باشد برای نگاه به خود، یا دریچه ای برای نگریستن به دیگری. او که دوستش می داری یا همو که دانه هایی خاکستری شیشه رابطه تان را مات کرده. او که نمی شناسیش و تنها حرف های مجازیش است که از مسیر دیدگانت رد می شود و یا آشنایی که با خواندن کلماتش، خاطره هایی مشترک و ثانیه هایی نزدیک، مرور می شود برایت. دیدن انسان ها و شناختنشان، از راه آرزوهایشان ممکن است به نظرم. همین است که بازی آرزو را هم دوست دارم. بازی پیشین بلاگستان (یلدا) از جنس دیگری بود البته و بیشتر با یادآوری های شادی بخش کودکی نسبت داشت و خاطره ساز بود و لذت بخش. بازی آرزو اما فردا را نشانه رفته. این که چندان فانتزی و شاد نیست هم از ویژگی های تاریخی یا فرهنگی خودمان است انگار. آرزو هایمان بیشتر با افسوس همراه است و ناباوری برای تحقق. نمی دانم. شاید هم اشکال از این جاست که آینده هایی دور را هدف می گیریم و فکر می کنیم حالا که قرار است رویایی ثبت شود، بگذار بزرگترین و دورترین و محالترینش باشد. همین است که وقتی دعوت علی عبدی عزیز را دیدم، تصمیم گرفتم کوچکترها را ثبت کنم. خیال هایی که یارای آن داشته باشم که برای واقعی کردنشان تلاش کنم؛ که امروز امیدوار باشم که در آینده ای نه چندان دور، بودن حقیقی یا تداوم همیشگیشان را ببینم و از طعم شیرین لذت سرشار شوم. این چنین است که بازی آرزو هم می تواند شاد باشد. تلخش نکنیم.


1. دوست دارم آن قدر خوب ویولن بزنم که در لحظه های غم یا اضطراب، زیاد آرامم کند.

2. اقاقیا های اردیبهشتی خانه شمالیمان عالیست. بودن لذت بخششان دوست دارم که همیشگی باشد. و البته آن دو نفری که در آن خانه ساکنند، کاش روزهای بودنشان طولانی و خوب و شاد باشد.

3. امید را دوست دارم و از سیاه دیدن روزگار بیزارم. آرزویم است که امیدوار بمانم و در تکرار مداوم سیاهی، لحظه های زیبای زندگی را از یاد نبرم.

4. کاش بتوانم به دنبال علاقه هایم باشم و از زندگی لذت ببرم. لازمه اش سلامتی و پول است به نظرم که امیدوارم باشد. (4 آرزو در یکی گنجانده شد!)

5. بگذار که آرزوی پنجم برای خودم بماند رفیق. بزرگ، حقیقی و خواستنی است. بگذار که بماند.


آن ها که هنوز از آرزوهاشان نگفته اند و دوست دارم که بگویند:

نیما، غزل، لیلا، اعظم، ساقی، نازنین


پی نوشت:
ممنون از شیوای عزیز به خاطر دعوتش

۴ نظر:

ناشناس گفت...

bad az 10roz tonestam biam vasat coment bezaram ..error midad hamsh..mano begoo hamin alan ke up kardam goftam tanha kasi ke az doostaye pesaram invite konam toee..nagoo to jolo jolo up kardi..ei bi marefat!!!!!

ناشناس گفت...

ali abdi..
es,esh che roozaee ro yade man maire..
che khaterehaye talkhio..
lanat be khyeli chiza..yekish setad nasim..
..
sheri ke neveshti doost dahstam

ناشناس گفت...

چه آروزهای نازی! راستش این کلمه ی ناز بهترین تعبیر برای آروزهایت بود به گمانم. راستی شیوا! من همان علی عبدی هستم. راستی چرا همه ی این آدم هایی که دور ما هستند روزی جایی کنار رودی یا شاید زیر سروی هم را دیده اند؟ به نظرم خیلی عجیب می آید
پایدار باشی روزبه جان

ناشناس گفت...

سلام
آرزوهايت
پايدار و دست يافتني